-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیر 1396 21:37
ی کتابی هست ب اسم "بی شعوری" من نخوندمش. امروز فمیدم ک از این بابت چیزی رو از دست ندادم. ب نظرم ادم اگه میخواد با همه ی مصادیق بیشعوری به طور یکجا اشنا بشه میتونه تو ی ساعت شلوغ از مترو یا BRT استفاده کنه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 تیر 1396 16:04
ما نشسته ایم در تراس همایونی مادربزرگه گیلاس ابدار نوش جان میکنیم همایونِ جان در گوشمون میفرمان " جان جان جان از همه جهان می کشد دلم پر به سوی تو" :) درآمدزایی هم میکنیم تازه . اسمایلی اللهم آخییییییییش پس از یک ماه طولانیه همراه با دوشواری. + تنها چیزی ک الان میتونم بات شریک بشم اینه : لینک .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 تیر 1396 12:53
-سیاست رییس تیم ما اینجوریه ک میندازتمون وسط اقیانوس. " یا شنا یاد میگیریم یا می میریم" فلذا حالم خوب نی اصن. - ولی روز اول ک من کارم رو با هم تیمیم شروع کردم بش گفتم ب حافظه ی من اطمینان کن ب نظرم ی جمله ی ساده ی واضح بود و لازم نبود اینقدر در برابرش مقاومت کنه. سر ی چیزی ب مشکل میخوردیم و بش میگفتم تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خرداد 1396 14:19
+ از اول این ماه زمان برای خوابیدن پیدا نمیکردم، هنوزم وضیت همونه. یه عالمه هم کسر کار دارم تازه. اسمایلی گناه داشتن. +میگما حالا ب درک، شلوار جینی ک کمرش بمون بسته نمیشد الان دو سایز گشاد شده ب جاش دلمون ک سبک شد جانم، نشد؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خرداد 1396 16:36
همیشه این فکر برام جذاب بوده ک اگر در ظرف ناخودآگاهت رو ببندی و نذاری از این بیرون چیزی بش اضافه شه هر چی اون تو هست یواش یواش میاد بالا و خودش رو بهت نشون میده. دلم میخواد بدون هیچ قضاوتی و ب عنوان ی ناظر بدونم اون تو چ خبره. من و محیط دست ب دست هم دادیم و چیزی ساختیم ک یه هیولاست یا یه فرشته. کدومشه ؟ فرقی نمیکنه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خرداد 1396 12:53
خیال پردازی می کنی و فکر می کنی اون خیال ها مال تو هستند چون تو خلقشون کردی؛ احساس قدرت می کنی و بهشون پر و بال میدی، هرچی بزرگتر و شفاف تر لذتش عمیق تر. ولی چیزی ک نمیدونی اینه بعد ی مدت دیگ اونا بنده تو نیستند تو بنده ی اونایی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خرداد 1396 21:14
کتونی رنگی رنگی؟ اوکی قبول. زیر ابرو ؟ باشه عب نداره. جامدادی صورتی؟! صورتی عاخه ؟!! اونم لب مرزی قبول. ولی پسرم شلوار جذب نپوش خیلی خزه فراتر از خز حتی .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خرداد 1396 21:07
روز اولی ک رفتم بین اون همه کُدبانو و کُداقا حسابی از سکوت و جو سنگین اونجا حوصلم سر رفت. دو هفته ک گذشت حس میکردم رییس دلش میخواد من رو با طناب ببنده ب صندلی ک اینقد وول نخورم و مث بقیه اروم بگیرم. خب حالا منم کم کم دارم تبدیل میشم ب یک کُدبانوی تمام عیار! مامان نگرانم بود ک این چن سال تنهایی زندگی کردن من رو حسابی ب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خرداد 1396 20:10
یکی از دلایلی ک باعث میشه من تو فصل گرما از نود درصد مردم متنفر بشم اینه ک من آپشن عرق کردن ندارم، ولی بهتره ک اینو کسی ندونه چون اینجوری اونا از من متنفر میشن .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشت 1396 21:10
من خیلی محترمانه بش گفتم سبک کتابایی ک من میخونم با شما یه مقدار متفاوته. امروز ب زور ی کتاب رو بم داده تحت عنوان " بگذارید در آغوش او بمیرم " :| الان واقن دلم میخواد برم در آغوش یکی بمیرم :| این پست رو بخاطر بیارید و بیایید همه باهم گیسو بکنیم و جامه بدریم حتی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشت 1396 21:07
اخرین باری که اینجوری با یه عالمه آدم دیگ با ی ریتم خاصی دست زده بودم چن سال پیش موقع تحویل سال تو حرم امام رضا (ع) بود و الان میخوام اعتراف کنم ک جدن کار لذت بخشیه :)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1396 12:04
انبوه کارای رو میزم برام این سوال رو ایجاد میکنه ک اگر زن اون اقای الف میشدم ک میگف " من هرجوری بخوای از نظر مالی ساپورتت میکنم نرو سر کار" خوش بخت تر بودم یا زن اون یکی اقای الف ک میگف "تو برگ گلی، من نمیذارم دست ب سیاه سفید بزنی" ؟ :|
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 01:03
این چیه ؟! این حاصل جلسه دو ساعته امروز من با رییسه. در حقیقت اینجا داشت خاطر نشان میکرد کار بعدی که من باید بش تحویل بدم چیه. نهایتا هم ی نگاه ب برگه ای ک نوشته انداخت ی نگاه ب من و در حالی ک یه "و من الله توفیق" خاصی تو چشاش بود گف سوالی ندارید ؟ :|
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اردیبهشت 1396 12:59
نشستم تو مترو و در حین اینکه خمیازه می کشیدم با صدای بلند به اتفاقایی ک برام افتاده بود خندیدم چون ب جای سعادت اباد سر از نواب در آوردم ! سه بار ایستگاه مورد نظرم رو رد کردم، اعتراف میکنم دفه سوم واقعن گریم گرفته بود، تو مترو ب ی اقای قد بلند چهارشونه ک چشمایی شفافی داشت با ی لبخند گشاد سلام کردم چون فکر کردم دایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 14:53
فرزندم چیزی ک پدر و مادرا از ادم میخوان موفق بودنه ولی چیزی ک یه ادم در واقع بهش احتیاج داره مفید بودنه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردین 1396 22:21
- میشه ته کاهو رو همینجوری خالی خالی بخوریم نریزیم تو سلاد ؟ + آره، مگ لذت های دنیا چن تان ک ما بخوایم خودمون رو ازش محروم کنیم ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردین 1396 21:47
من ماتیک قرمز نزده بودم ، براش خنده ی دلبر و عشوه خرکی هم نیومدم ، فقط ی بار ک تنها بودم و اونم نشسته بود ته کانکس بوفه، دلم نخواس بش بگم اقا میشه لدفن .. ب جاش گفتم فامیل شما چیه ؟ دفه بعدی ک بش گفتم اقای فرح بش میشه لدفن.. خوشال شد، هرچند اینقد ب فروشنده پیر و گنداخلاق بوفه مشهور بود ک نخواد خوشالیش رو نشون بده، ولی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 فروردین 1396 15:12
خرید نون تازه ، خرید پنیر از اون لبنیاتی ک ب خونه نزدیک نیس و نمیشه تو روزای کاری رف سراغش، اماده کردن پنج جفت جوراب و پنش تا روسروی تمیز برای طول هفته، پختن نهار فردا، خرید تره بار، ضدعفونی کردن ظرفای غذا، نجات دادن ابروها از وضیت کتلتی :| ، گردگیری ، مرتب کردن خونه و سایر کارای روتین اخر هفته ای بلخره تموم شده و جمه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردین 1396 21:06
میدونی چرا ادما اینقدر رنج میکشند ؟ چون ته وجودشون میدونن نقطه صفر و صد کجاست، وقتی خوشالن وقتی خیلی خوشالن میفن خوشحالیشون تا صد خیلی فاصله داره حتی وقتی هم خیلی ناراحتن و ارزو میکنن همه چی تموم بشه میدونن ناراحتیشون نمیتونه همه چی رو براشون تموم کنه چون با صفر فاصله داره خیلی هم داره. لابد صفر و صد ی جایی هست چون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردین 1396 22:49
از رسته مرض های جدیدی هم ک بش دچار شدم اینه ک فکر میکنم اگ دو ثانیه بیکار باشم ی چیزی ب کائنات بدهکارم :| از رسته امراض قدیمی هم ک ب حمدلله شفا پیدا کرده اینه ک من دیگ حوصلم سر نمیره، اینو امسال عید فمیدم، دیقن وقتی ی نفر بم گف حوصلش سر رفته ولی من هرچی سعی کردم یادم بیاد اخرین باری ک حوصلم سر رفته کی بوده، چیزی ب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردین 1396 22:43
ی روز ک داشتم گیر کردنم تو مثلث تخت خواب حموم شرکت رو برای سرهنگ توضیح میدادم و ب زعم خودم نوع جدیدی از بدبختی ب نظر میرسید، گفت خوش ب حالت تو الان ی جزیره داری. من هر روز ب این توصیف خوشمزه فک میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 فروردین 1396 12:30
امیدوارم اینکه من هر شب خواب استاد راهنمام رو میبینم ارتباطی با مقاله ی نوشته نشده ام نداشته باشه :|
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1396 00:48
بچه ها شبیه پدر و مادرشون میشن اگ اونا رو دچار تضاد نکنیم. مثلن من هیچ وقت نفمیدم چرا باید شبیه ادمای مذهبی باشم ولی اگر با شوهر عمه ی بابا دست ندم زشته؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1396 00:42
بیایین آدم محترمی باشیم و وقتی کسی تمایلی برای روبوسی نداره ب زور نکشیمش سمت خودمون :|
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1396 00:39
آخرین چیزی ک فکر میکردم تو دنیا برام اتفاق بیفته این بود ک با داماد محترمه همزمان بدوییم سمت دسشویی و در حالی ک من لای در گیر کردم استین شخص مذکور ب دستگیره جر بخوره . هرچند من از اولشم میدونسم شوهر خواهر داشتن خوب نیست.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 فروردین 1396 00:41
آدمی ک پا نداره حالش خیلی بهتر از آدمیه ک پا داره ولی نمیتونه باش راه بره .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفند 1395 18:49
اسانسور تو شرکت ما دیقن حکم اسانسور تو سریال گری اناتومی رو داره D:
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفند 1395 11:48
ی مرضی هم ک جدیدن بش دچار شدم اینه ک بین عطسه ام و صداش دیلی ایجاد شده اینجوری ک من الان عطسه میکنم چن میلی ثانیه بعد صداش میاد :| اینکه من الان یک ماهه دارم رو تایمینگ بسته تو شبکه کار میکنم البته میتونه تو این مرض بی تاثیر نباشه . نیمه پر لیوان ! میشه اینکه بدن من داره به گشایش دریچه های جدیدی در علم پزشکی کمک میکنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اسفند 1395 14:54
امروز سر نهار ی بحث داغی بود ک یکی از بچه ها ی سوتی خیلی بد داده. جو عمومی نشون میداد ک واقن ضایه بوده سوتیش .. شخص سوتی دهنده ب شدت ناراحت بود ی عده با خنده ی عده هم با ناراحتی دلداریش میدادن ک عب نداره بابا. جمله ای ک در جواب "چی شده؟" ی من دریافت شد این بود " دیتا شیتی ک خونده باسه اخرین ورژن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 بهمن 1395 12:09
یک هفته تموم من ی طرف بودم کل خانواده ی طرف . یک هفته تموم من همه منطقم رو ریختم وسط تا بقیه رو قانع کنم و بقیه هم از هیچ تلاشی تو این زمینه دریغ نکردن، مثلن مامان یک ساعت پشت تلفن گریه کرد سارا باهام قهر کرد داماد از حربه ی " از دختر عاقلی مث تو توقع نمیره!" استفاده کرد و من همچنان اونطرف بودم و کل خانواده...