یک هفته تموم من ی طرف بودم کل خانواده ی طرف . یک هفته تموم من همه منطقم رو ریختم وسط تا بقیه رو قانع کنم و بقیه هم از هیچ تلاشی تو این زمینه دریغ نکردن، مثلن مامان یک ساعت پشت تلفن گریه کرد سارا باهام قهر کرد داماد از حربه ی  " از دختر عاقلی مث تو توقع نمیره!"  استفاده کرد و من همچنان اونطرف بودم و کل خانواده ی طرف دیگ ! بابا تو کل این ی هفته با من حرف نزد دیشب زنگ زد گفت اگر این تصمیم توئه من باهاش مشکلی ندارم ولی قطعا و قطعا باید با "عمو ات" تو این زمینه مشورت کنم. هیچ کس مث بابا نمی تونست اینقدر هوشمندانه من رو از تصمیمم منصرف کنه هیچ کس مث بابا نمیدونه من چ پرایویسی های سفت و سختی برای خودم دارم ک " عمو ات " قطعا جایی توش نداره. این بده ک یکی اطرافت باشه و بدونه خنجر رو از کجا بزنه تو حتمن از پا درمیای.  بابا میدونه خیلی هم خوب میدونه ..


 

اینجا میگن کسی ک "شک" کرده آدم بدیه، حتی شاید کافر و بی دین هم بهش بگن. ولی من میخوام ی چیز مهمی رو در گوشی بهت بگم، کسی ک شک کرده فکر کرده، کاری ک خیلیا "جراتش " رو ندارند . 


ولی روی قبرم بنویسید دهن آن امام ک یه عمری با ویندوز کار کرده بود با اوبونتو صاف شد :| وصیت دیگ ای ندارم . 


نگاه ک میکنم میبینم بیش تر از اینکه شبیه خودم باشم شبیه آرزوهای مامان و بابامم. حالا تو ماه های آخر بیست و چهار سالگی مواجه شدم با خودم، ک خودم! رو از من میخواد ن از مامان و بابام. راستش این.. خیلی غم انگیزه. 


وقتی از دبیرستان رفتم دانشگاه، از همون اول فهمیدم مدل درس خوندن تو دانشگاه ی فرق مهمی با مدل درس خوندن تو مدرسه داره ولی ی ترم طول کشید تا بفهمم این فرق چیه. الانم ک اومدم سر کار کاملا حس میکنم داکیومنت خوندن اینجا ی فرقی با داک هایی ک تو دوره ارشدم میخوندم داره، ولی هنوز نمیدونم چ فرقی،فقط  امیدوارم این بار فهمیدنش 4 ماه طول نکشه!