197

یکی از معضلات تو خونه ی ما معضل " کی تلفنو برداره" اس و بعد از حل شدن این مسئله معضل بعدی مطرح می شه ک " تلفن کجاست ؟ " فلذا نود درصد تماسایی ک به خونه ما گرفته میشه ب فنا میره.

195

سر شام می فرمان: من رئیس فلان جا شدم. میگم خب چرا میخندین حالا؟ میفرمان : آخه الان جلسه داریم. :|


امروز تی وی داره ی نشست رو پخش میکنه که آقای پدر هر سال میرفته. میگم : شما امروز نباید میرفتین اینجا؟ میفرمان : رفتم دیگ الان دارم گوش میدم چ خبر بوده. :|


آیا از چنین  پدری نباید الگو گرفت ؟ :))


157

چند وقت پیش عمه مامان مرد. مامان وقتی از مراسم تشییع جنازه آمده بود خانه گفت یکی از والیبالیست ها هم آنجا بوده و میشود نمیدانم کیه که کیه عمه خانم. دیشب در حین پخش والیبال:

- "مامان کدوم اینا تو ختم عمه بودن ؟"

خانوم مادر در حالی ک ایستاده جلوی تلویزیون و قیافه والیبالیست ها را با دقت از نظر میگذراند : "  نمیدونم اون موقه کت شلوار تنش بود الان شورت پوشیده . معلوم نمیشه ک اینجوری ".

 :| 


116

وقتی میرسد جلوی در خانه من میفهمم . زنگ نمیزند و کاملن هم سایلنت طور می آید تو ولی من حسش میکنم. این موضوع ب خاطر شدت علاقه من ب او نیست تنها ب این دلیل است ک ب محض رسیدنش پشت در خانه سرعت اینترنت ب بوق کیلو بیت در ثانیه تقلیل میابد .

69

هرسال ایام عید یک چیزی توی خانه ی ما میترکد و ب دلیل تعطیلات ایام ا... عید نوروز ب مدت سیزده روز - گاهی هم خیلی بیشتر حتی - در همان وضعیت ترکیده خود باقی می ماند امسال قرعه به نام آیفون منزل ما افتاد ، قضیه از این قرار است ک وقتی کلید آن را میزنیم ب جای این که بگوید "تیتیک" و در را باز کند میگوید "ت" و طی یک حرکت خیلی خسته در را نصفه باز میکند فلذا اشخاص پشت در هم باید وارد عمل شده و به آیفون کمک کنند تا در باز شود. قسمت فاجعه انگیز ماجرا اینجاست ک ما باید ب مهمانانی ک پشت در هستند بگوییم " هل بدید لدفن" و فاجعه انگیز تر از آن صحنه ای است ک خانوم همسایه از پشت پنجره اش میبینند :  " یک عده مهمان شیک پیک کرده ک ب در منزل ما آویزان شده اند و فریاد میکشند باز نمیشــــــــــــــــــــــه! "  خنثی

64

یکی از پروژه های بنیادین و خطیر در منزل ما شسته شدن ماشین آقای پدر است. این پروژه بسیار بلند مدت محسوب میشود و عملیات مقدماتی آن بیش از چند ماه ب طول می انجامد. به صورت خوش بینانه آمارها نشان میدهند این پروژه تقریبن سالی سه بار به مرحله ی اجرا میرسد. آقای پدر اصلن و ابدن هیچ اعتقادی ب کارواش نداشته و ندارند متاسفانه ایشان هیچ اولاد ذکوری هم ندارند ک نقش کارواش را برایشان ایفا کند. البته نداشتن اولاد ذکور خیلی از نظر آقای پدر موضوع حاد و لاینحلی نیست. به عنوان مثال سال گذشته که عموها آمده بودند خانه ما مهمانی ایشان فرصت را غنیمت شمرده اتول گرام را ب دست پسر عموها سپردند تا شسته شود بدون داشتن ذره ای عذاب وجدان - من خودم سه روز ب این حرکت میخندیدم- البته همیشه از این فرصت ها پیشامد نمیکند و آقای پدر گاها مجبورند خودشان وارد عمل شوند. نکته اینجاست ک ایشان نه حوصله این کار را دارند نه استعدادش را و اعتقاد عجیبی هم ب صرفه جویی در مصرف آب-صرفن در مورد شستن ماشین- دارند. یک بار من خودم ناظر این کار بوده ام .  ایشان یک سطل را پر از آب نموده از وسط سقف ماشین آب را سرازیر کردند. گفتم:

" ب نظرم الان دقیقن شبیه گورخرای آنگولایی شده از هر قسمتش ی خط آب اومده پایین "

البته فکر کنم آقای پدر زیاد از این تعریف خوششان نیامد چون گفتند دیگر نیازی ب نظارت من برای ادامه شستشو ندارند.

ب هر حال من دعا میکنم بارش رحمت الهی در این روزها ادامه دار باشد زیرا الان چند روز است ک ماشین آقای پدر بیرون از پارکینگ زیر باران است هرچند باران ماشین را تمیز نمیکند ولی از سر رخش ما زیادی هم هست و میتواند کمی در حفظ آبرو موقع رفتن ب عید دیدنی موثر باشد.


63

مامان می گوید ک من خیلی بیخیال هسدم چون برایم فرقی نمیکند ک توی سینی استکان هایی باشند ک روی آنها نقش خط های کج و معوج است یا آن یکی استکان ها ک گل شیش پر دارد ! چون برایم فرقی نمیکند خیارها توی ظرف میوه در زاویه ی 35 درجه نسبت ب پرتغال ها قرار بگیرند یا 45 درجه ! همچنین از نظر مامان قرار دادن میوه ها به صورت پراکنده در یک ظرف نوعی از چیدمان محسوب نمیشود و مثلن باید پرتغال ها را بذاری سمت راست سیب ها را مرتب سمت چپ اند وایس ورسا !  هی هم از خودش میپرسد ک من پس فردا چی جوری می خواهم با این وضع زندگی کنم واقعن ؟! :|

از نظر ایشان " من هم ی جور زندگی دارم واسه خودم بلاخره" و این جمله را جوری ادا میکنند ک نیمچه امیدهای من برای ادامه زندگی پودر نشوند.  آدمی ب امید زنده است ب هر حال :|

60

هرچند وقت یک بار یکی از کتابهای من از توی اتاق آقای پدر یافت می شود. امشب دیدم چهل نامه کوتاه ب همسرم نادر ابراهیمی انجاست. این موضوع کمی استرس زاست زیرا من مجبورم بعضی از کتاب هایم را زیر تخت بگذارم یا مفقودشان کنم.  اینکه بعضی از نویسنده ها اعتقاد دارند باید توی هر پاراگراف چندتا تا فحش اونجوری بدهند تقصیر من نیست و اصلن هم دلیل نمیشود  برای مثال عادم کتاب باحالی مثل ناتور دشت را نخواند.

ب هر حال من معتقدم کتابهای من نباید باعث شوند آقای پدر از من ناامید شود ولی خب ب نظر نمیرسد آقای پدر هم چنین عقیده ای داشته باشد.

من شما را عاشقم :)

داشتم ب مادرم گلایه آباجی مو میکردم ک میاد ب یخچال من شبیخون میزنه دیدم روسریم سر مامانمه بعله ! شبیخون زنی از اخلاقیات بارز خانواده ماست :دی