270

دو روزه اومدم اینجا. شیش ماه بود نیومده بودم ولی بیشتر از شیش ماه ب نظر میرسه. دلم برای اتاقم تنگ نشده بود ولی برای آسمون پشت پنجره اش لک میزد، همینطور برای خونه آقاجون اینا.

نرفتم چارشمبه سوری. براش پیام دادم نمیام سرده هوا من لباس گرم نیاوردم ولی بهونه بود ب خاطر خواب بد شب قبلش دلم نمیخواست برم بیرون. ظهرش اومد اینجا دو تا سویشرت برام آورده بود میخنده میگه آخ میدونم خیلی بت بزرگن ولی عصر منتظرتم. برام کادوی قشم روسری خریده. سلیقه اش داغونه مثل همیشه :))

غروبی عمو زنگ زده. میگ صبح اومدم نبودی ک عمو برات چاغاله اوردم از شیراز. فردا هستی؟

بعدش دایی جان، میگ آقاجون گفت اومدی. خوبی دایی ؟ زنگ زدم صداتو بشنوم. کی میای ببینمت؟ 

ب آقاجون میگم چرا اطرافیان من اینقد مهربونن ؟ آقاجون میگ خودتو ببین بابا خودتو ببین.


+ همه چیز خوب نیست. آقاجون حسابی مریضه. خیلی بیشتر از چیزی ک فکرش رو میکردم..

269

ما دو سناریو را بررسی میکنیم اگرسیو و کانسرویتیو..

صدای زنگ در. سارا اومده با همسرش. دیر بیدار شدن اومده با هم صبحانه بخوریم. میپرسه سعیده چایی تازه دم داری ؟

ما دو سناریو را بررسی میکنیم اگرسیو...

صدای زنگ تلفن. مامانه میگه لوله ی حموم ایراد پیدا کرده نشت داده به سقف طبقه پایین بی حوصله است میگه دم عیدی دستش بند شده. از این تعریفا.

ما دو سناریو را بررسی میکنیم اگرسیو و کانسرویتیو. اگرسیو پیک تکنولوژی را ...

صدای زنگ تلفن. مولتی ویتامینه میگه امروز گرفتاره براش نهار میذارم؟ میگه عدسی بذار. میگم زرشک پلو نمیخوری راحت تره اون. میگه نمیشه عدسی ؟

اگرسیو پیک تکنولوژی را برای دو سال آینده در نظر ...

صدای زنگ در. مولتی ویتامینه اومده با هم عدسی بخوریم.

اگرسیو پیک تکنولوژی را برای دو سال آینده در نظر میگیرد و کانسرویتیو تکنولوژی است که در حال حاضر ...

بازم صدای زنگ در. همسر ساراست. از هییت اومده. میگه نهار داری؟ خانومم دستش بنده منو فرستاده اینجا.

کانسرویتو تکنولوژی است که در حال حاضر مبدل های آنالوگ به دیجیتال...

صدای زنگ تلفن. من در خدمت شمام. نیم ساعت دیگه آماده باش بریم خرید. میگم کار دارم الان. میگ فردا نمیخوای بری سفر؟ خرید نمیخوای بری ینی ؟ 

من دارم میرم خرید. این دو تا سناریو لعنتیه کوفتیه طلسم خورده رو هم میسپرم ب شما. اصلن کی دم عید درس میخونه ؟ شت :| 

268

این چن روزی ک اینجا بود با ی پتو میخوابید رو تخت من، کنار تنها رادیاتور روشن خونه، من ی پیراهن خنک از ته توهای کمدم کشیده بودم بیرون طاق باز میخوابیدم جلوی پنجره. مامان مرتب میگفت اینجوری نخواب منم مرتب با خودم فکر میکردم چ جوری اونجا خوابش میبره ؟! این برنامه همیشگی ماست. مامان من هیچ وقت نمیتونه بپذیره سیستم بدن من صد و هشتاد درجه با سیستم بدن خودش متفاوته برای همینم همیشه اعتقاد داره که من با این کارام الانه که بمیرم یا در خوش بینانه ترین حالت مریض بشم بیفتم رو دستش! ولی دیشب ک مامان نبود من پنجره رو بستم چون حس میکردم ی صداهایی از اون پشت میاد خودم رو پیچیدم توی پتو تا نزدیکای سحرم خوابم نبرد. بعضی چیزا از شدت زیاد بودنشون دیده نمیشند. یکی از این چیزا احساس امنیتیه که آدم پیش خانواده اش داره.دیشب مسئله فقط جای خالی مامان نبود در حقیقت حجم بزرگی از امنیت جاش خالی بود که نه من میتونستم تحملش کنم نه این خونه. 

267

اوصیکم به المحصولات ممّد اناری واقع در نیاوران.

غیر از اینکه آب انار مهمونم کرده برام شیشصد گرم هم آلوچه انار خریده. آمممممم شیشصد گرم میشه یخورده بیشتر از نیم کیلو. شیشه آلوچه انارم داره به انتها میرسه ینی ظرف هفتاد دو ساعت به همچین روزی افتاده. مامان معتقده من یخورده دیگه ادامه بدم سال نود و پنج رو نمیبینم و باید از همین تریبون و توی اوج غزل خداحافظی رو بخونم. ب هرحال من در حالی دارم این پست رو مینویسم که یه پیاله دیگه آلوچه انار کنار دستمه. سلام کن به عمو . آلوچه انارم به شما سلام میکنه. حتی اگر پیش بینی های مامان درست باشه ب نظر من آدم از آلوچه انار خوردن بمیره بهتر از اینکه از مرض قند بمیره حداقل آدم تو راه عشق و علاقه اش جون داده.

266

چقد خوبه که بقیه نمیتونن ببینن تو دل آدم چه خبره. این یه مورد رو میشه جزو آپشن های خیلی هوشمندانه ای که خدا رو بشر پیاده سازی کرده ب حساب آورد.

265

+ بیش تر از هزار بار آهنگ کولی همایون شجریان رو گوش دادم از همون روزی که خوندتش تا الان. کولی خود منم سوار هم خود منم، کولی رو با تموم وجودم درک میکنم ولی سوار رو نه.


+ زندگی این روزا چه جوری میگذره؟ با استرس پروژه ! ارائه های هفتگی جلسه هایی که پره پر بیست درصد بیشتر کارایی ندارند ولی هستند چون باید باشند مثل خیلی چیزای دیگ. رشته درسیمو بیش تر دوست داشتم اگر زمان کمتری ازم میگرفت.


+ میگه چقدر خوبه که تک بعدی نیستی این همه کتاب میخونی. فکر میکنه ب خاطر سبک زندگیم من آدم خاصیم. آخ جان جانان من آدم خاصی نیستم من فقط به شدت آدم بی قراریم نمیتونم کل ی روزو درس بخونم همینطور ک نمیتونم کل ی روز رو فقط تفریح کنم. کتاب میخونم که وسط این همه معادله و فرمول زندگی یادم نره.


+ دارم آناکارنینا رو میخونم. قسمت غم انگیز ماجرا اینجاست که من هیچ پیش زمینه ای از اسم های روسی ندارم. برای بعضی از شخصیت ها مجبورم چن صفه با کتاب پیش برم تا بفمم طرف زن بود یا مرد! ی جورایی برا خودش تفریحه :))

264

نوشتن ممکن نبود من با حجم بزرگی از تضاد رو ب رو بودم. حل شدند ؟ بعضی هاش آره بعضی هاش نه. ولی من نتونستم نیاز به نوشتن رو تو خودم سرکوب کنم. رسیدم به یه سکون نسبی. گاهی از خودم میپرسم همه تو دهه بیست زندگیشون از این افکار متضاد دارن؟ 

اینکه چند نفر بات همدرد باشند یخورده تسکین دهنده است. شایدم بیشتر از ی خورده. برگشتم که بنویسم دوباره.