یکی از قانونهای طلایی من تو زندگی این بود ک " اگر تو کاری ب کار محیط اطرافت نداشته باشی محیط اطرافت هم کاری ب کار تو نداره" ولی خب گذر زمان ثابت کرد این قانون ن تنها طلایی نیست بلکه کاملن تو دسته ی خیلی قهوه ای ها قرار می گیره.
غرور داشتن ی مزیته. ولی غرور داشتن ی آدم نسبت به کسایی ک دوستشون داره و براش عزیزن نه تنها ی مزیت نیست بلکه ی اخلاق ب دردنخور محسوب میشه.
آدم اگه ی روز صب از خواب بیدار بشه و ببینه چیزی تو خودش برا تغییر دادن نداره مرده ی جور مرگِ غیر فیزیکیِ یواش.
گرما هم اگر شعور داشت مثل سرما وقتی در و پنجره را می بستیم تو نمی آمد. بی شعور بی شخصیت :|
برای این شب ها.
کلمات جادو میکنند ولی نه همیشه. حرف هایی هستند که احساسات آدم ها را نشانه می روند و حرف هایی هستند که منطق را. حالت اول مخاطب پسند تر است سریع تر درک می شود و آدم ها خیلی سریع تر ب آن واکنش نشان می دهند مزیت دیگرش این است ک سطح سواد خاصی نمی طلبد با تحریک احساسات می توان تعداد زیادی از آدم ها را تحت تاثیر قرار داد. خب تا اینجا همه چیز خوب است ولی اشکال دقیقن توی این نقطه است "زودگذر بودن" این روش. برای فهماندن چیزی ب ادم ها سطحی ترین روش جو گیر کردن آن ها با تحریک احساساتشان است. چقدر این حرف ها را می شنویم ؟ حرف هایی ک منطقی پشت آن ها نیست و یا برعکس منطق خیلی قوی دارد که بیان نمیشود. و چرا بیان نمی شود ؟ چون ب کار گیری عقل و منطق باعث طرح سوال است و سوال پرسیدن پسندیده نیست. این را من زمانی فهمیدم ک جواب خیلی از سوال هایم این بود " استغفرولا ". حرف های منطقی خشکند زمختند عامه پسند نیستند مخاطب کمتری دارند سخنران را ب چالش میکشند ولی "زودگذر" نیستند. حربه ی روش تحریک احساسات همیشه خوب عمل کرده است این حربه به آدم ها القا میکند " تحت تاثیر حرفای من قرار نگرفتی ؟ ب این دلیله ک آدم خوبی نیستی. برو ببین کجا کج رفتی. ی نگا ب دور و برت بنداز. ی عده ی زیادی دارند ب من واکنش نشون میدن و تو بینشون تنهایی. پس مشکل از توئه ". شاید ترکیبی از این ها بهتر باشد. چاشنی احساس برای تاثیرگذاری حرف و چاشنی منطق برای تثبیت آن. شاید راهی بهتر از ب گریه انداختن آدم ها هم وجود داشته باشد راهی مثل "به فکر وا داشتن آنها "
از بین حواس پنجگانه حس شنوایی و بویایی تو من بُلد شده. بیشترین چیزی ک از آدم ها توی ذهن من می مونه صدای اوناست و بوی عطرشون. ته صدای آدم ها همیشه ی چیزی هست. تا حالا به ته صدای کسی دقت کردید ؟
ته صدای بهترین جان یکجور معصومیت کودکانه هست.
ته صدای دونه برف یک حس مظلومانه
ته صدای دارک چاکلت اطمینان، ته صداش به آدم میگه تا من هستم از هیچی نترس.
ته صدای نیکولا یک مهربانی خاص و یکمی نشاط
ته صدای سرندی پیتی یک هیجان خوب با یکمی استرس
تا حالا ب ته صدای کسی دقت کردید ؟
هیچ آدمی مستقل از گذشته اش نیست. گذشته همیشه پلی میزند ب آینده. من این را قبول دارم. ولی همیشه لازم نیست ک آدم از این پل رد شود. گاهی آدم باید چشم هایش را ببندد و بپرد پایین.
اساسا احمق بودن ربطی ب باهوش بودن ندارد. یک آدم باهوش می تواند کلی احمق باشد. باهوش های احمق قابلیت این را دارند ک ب خوبی روی اعصاب بشریت یورتمه بروند و معمولن هم نمیتوان آنها را متوقف کرد زیرا باهوشند و همیشه راه دیگری برای یورتمه رفتن روی اعصاب بشریت توی آستینشان دارند.
قانونی هست ک میگوید " لطف مکرر میشه حق مسلم " نکته قابل توجه اینجاست ک این قانون هیچ رابطه ای با سطح شعور طرف مقابل ندارد.
من، تلاش کردم ک تصویر مخدوش تو را دوباره توی ذهنم بسازم. تو اما انگار رسالت داری با یک مداد سیاه خط بکشی روی همه ی ساخته های من.
آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پایش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پایش نلغزیده!
این حرف سنگین است … خودم هم می دانم.
خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند در آمد، فلزش معلوم
می شود!
اما فلز خطاکرده رو است ... روشن است… مثلِ کف دست، کج و معوجِ
خطش پیداست.
از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم.
قیدار - رضا امیرخانی
آدم هایی ک سعی می کنند لبخند بزنند آدم هایی ک سعی میکنند قوی ب نظر برسند، آدم هایی ک سعی میکنند شاد و خوش بخت ب نظر برسند، این آدم ها یک روزی یک جایی توی زندگیشان مرده اند فقط دارند سعی میکنند ادای زنده بودن را دربیاورند.
باور کنید یکی از بدترین روش های دلداری دادن ب یک شخص این است ک برای او موقعیت های افتضاح تر را مثال بزنید تا شخص مورد نظر احساس خوشبختی کند ! بیایید برای کسی ک مشکلی دارد روضه ی کسانی ک اوضاعشان ب مراتب بد تر از او است را نخوانیم. بیایید از امروز ب دیگران نگوییم : " اگه وضه منو بدونی بخدا من از تو بدبخترم " :|