آدما بزرگ میشن بعد کم کم با رنج های زندگی روب رو میشن مشکلات دیگرانو میبینن و درکشون میکنن. آدما از ی جایی ب بعد می فهمن زندگی اون بهشتی ک فکر میکردن نیست. از ی جایی ب بعد میفهمن رسیدن ب چیزایی ک واقعن میخواستن اون لذتی ک واقعن فکر میکردنو نداره. برا همینم برای بعضیا تیشه میخوره ب ریشه ی اون چیزی ک بش میگفتن "اعتقادات" و بعضیا هم سفت تر از قبل میچسبنش چون میترسن رهاش کنند یا بهش فکر کنند. ولی واقعن اعتقادها فقط میتونن تو همین دو جهت عمل کنند ؟ فقط میشه انکارشون کرد یا برای فرار از ترس رو ب رو شدن با واقعیت سفت بشون چسبید؟ از اونجا ک خیلی از اعتقادا فراطبیعی اند با علم تجربی قابل اثبات نیستند ولی ی چیز خیلی خوبی که راج بشون وجود داره اینه که " نه میشه ردشون کرد نه تایید".طول زندگی ما نامشخصه ولی چیزی ک واضحه اینه ک ته داره. همه ی ادما تهش ب ی چیزی احتیاج دارند ب ی چیزی ک بتونن بهش تکیه کنند. شاید اگه الان از ی آدم بپرسی تو کی هستی ؟ بگ من دکترم من موفقم من مهربونم من ... ولی تهش اینو نمیگه تهش اگه از ی آدم بپرسی تو کی هستی ؟ تنها جوابی ک میتونه بده اون چیزیه ک بهش اعتقاد داشته. آدما باید ب ی چیزی اعتقاد داشته باشن فرقی نمیکنه چی باید ب ی چیزی اعتقاد داشته باشن و گرنه" تهش هیچی نیستن"
ما دوستی نابی داشتیم. آیا ب این خاطر بود ک ما شبیه هم بودیم ؟ نه شبیه بودن کلمه خوبی نیست ولی راستش را بخواهی نمیتوانم جایگزینی هم برای آن پیدا کنم. ماورای آن پاکی خاصی وجود داشت ک من خیلی دوستش داشتم و شوق عجیبی ب تازه شدن، این چیزی بود ک من میتوانستم تمام و کمال ب تو هدیه دهم و تو هم ب من.
ما یکدیگر را چیزی بیشتر از شنیدن گوش میکردیم. آرامش سیال این دوستی از کجا می آمد ؟ من این سوال را بارها از خودم پرسیده ام در مورد تو در مورد بهترین جان. با چشم های خودت میبینی ک حتی تضادها پیوند عجیبی با هم میسازند شبیه یک جاده نور ک هم میتوانی از آن عبور کنی و هم میتوانی بهترین راه درک کردن را پیدا کنی .
چی باعث شد گم بشویم ؟بی اعتمادی ها از کجا آمد؟ باران آمد و نقاب ها را شست ؟ این خیلی ترسناک است میدانی خیلی ترسناک، این همان کابوس بال های سفیدی است ک سیاه شدند. میشود از چنین کابوسی بیدار شد ؟ میشود از آدم ها نترسید ؟ میدانی نیکولا من با یک سوال آمدم و با هزار سوال برگشتم. میشود این ترس ها را تمام کرد؟
من دارم فرار میکنم، از همه ی این ترس ها فرار میکنم .
"آزاده من ک از همه عالم بریده ام"
کوچکترید از آن که مرا زیر و رو کنید
حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید
کوچکترید از آنکه بدانید من کیم
از کوه ها نام مرا پرس و جو کنید
ای باد های سرد مخالف منم درخت
باید که ریشه های مرا جستجو کنید
+ بعضی روزها هستند ک ب آدم خیلی سخت میگیرند بعضی روزها هستند ک کاش نبودند...
+ ب هرحال آدم باید از زندگیش لذت ببره
چی باعث میشه آدم از زندگیش لذت ببره؟
+ رسیدن ب چیزایی ک دوستشون داری.
آدما همیشه ب چیزایی ک دوستشون دارن نمیرسن پس نمیتونن همیشه از زندگیشون لذت ببرند.
+میتونند ک تلاش کنند ؟ نمیتونند؟
میتونند ولی همیشه ب نتیجه نمیرسه.
+میزان تلاش؛ این دقیقن همون چیزیه ک به آدما حس خوب میده مستقل از نتیجه.
- اگه سر دوراهی بین عقلت و قلبت قرار گرفتی قلبت رو انتخاب کن. عقلت همونیه ک قضاوت میکنه حکم صادر میکنه قصاص میکنه بعد وقتی ک همه چیز تموم شد به بیرحمانه ترین شکل ممکن سکوت میکنه.
+ اگه قلبم شکسته بود چی ؟