-از بین جمعیت خودشو رسونده بهم سرشو گرفته زیر چادرم میگه سعیده بغلم کن تو همیشه ی بوی خوبی میدی. میخوام بش بگم دیگ بزرگ شدی بیخیال میشم بغلش میکنم.
- ی جوری این روزا ساکتم که دارم برای خودم نگران میشم.
-اگر چیزایی رو میخوای ک تا حالا نتونستی بدست بیاری اصلن لازم نیست ی آدم دیگ بشی اصلن لازم نیست ی کار خیلی خاص بکنی فقط لازمه هرچیزی به گذشته زنجیرت می کنه رها کنی.
ی کتاب از کتابخونه گرفتم تحت عنوان java in 21 days ی نفر اولش با مداد نوشته:
" not in 21 days, even in 21 years ! you can't learn object oriented programming using this book"
کتابو بستم گذاشتم کنار. دارم فیلم میبینم . من خیلی با جنبه ام. :|
وقتی داشت حرف میزد ی چیزی زیادی آشنا بود صدا یا لحن حرف زدنش نبود سعی کردم به بقیه ی حرفاش گوش بدم ک خودش مسئله رو حل کرد "ناخودآگاه" سرشو تکون داد خندید. ی لحظه حس کردم نیکولا نشسته جلوم. اون حس آشنا همین بود این حالت خنده و تکون دادن سر "ناخودآگاه" ی صدایی تو سرم گفت " سعیده این آدم حرفش حرف نیست ! " اون هی حرف میزد من دیگه گوش نمیکردم صدای توی سرم هی می خندید هی می گفت" سعیده این آدم حرفش حرف نیست!"
یکی از بی رحمانه ترین سوالایی ک ی آدم میتونه بعد از کلی تلاش از خودش بپرسه اینه : " خب ک چی ؟ "
یکی از قانونهای طلایی من تو زندگی این بود ک " اگر تو کاری ب کار محیط اطرافت نداشته باشی محیط اطرافت هم کاری ب کار تو نداره" ولی خب گذر زمان ثابت کرد این قانون ن تنها طلایی نیست بلکه کاملن تو دسته ی خیلی قهوه ای ها قرار می گیره.
- می ترسه.
از چی ؟
- از ی چیزی ک من نباید بدونمش. قدرتشو جمع کرده بود ک جلوی ترسش وایسه ولی واینستاد.
چرا؟
- چون فکر میکنه من دوستش ندارم. باورت میشه فکر میکنه ک من دوستش ندارم ؟!
اگر میدونست چقدر دوستش داری :)
- اگر میدونست ک چقدر دوستش دارم ..
ی سوپی درست کردم ینی ی سووووپی درست کردم
فرزندم اگه ی روزی خواسی سوپ بپزی ی قاشق برنج. فمیدی ؟ ی قاشق. کمتر حتی. و گرنه سوپت چیز میشه مامان جان خیلی چیز :|