213

-از بین جمعیت خودشو رسونده بهم سرشو گرفته زیر چادرم میگه سعیده بغلم کن تو همیشه ی بوی خوبی میدی. میخوام بش بگم دیگ بزرگ شدی بیخیال میشم بغلش میکنم. 

- ی جوری این روزا ساکتم که دارم برای خودم نگران میشم. 

-اگر چیزایی رو میخوای ک تا حالا نتونستی بدست بیاری اصلن لازم نیست ی آدم دیگ بشی اصلن لازم نیست ی کار خیلی خاص بکنی فقط لازمه هرچیزی به گذشته زنجیرت می کنه رها کنی.

212

 ی کتاب از کتابخونه گرفتم تحت عنوان java in 21 days  ی نفر اولش با مداد نوشته:

 " not in 21 days, even in 21 years ! you can't learn object oriented programming using this book"

کتابو بستم گذاشتم کنار. دارم فیلم میبینم . من خیلی با جنبه ام. :|


211

وقتی داشت حرف میزد ی چیزی زیادی آشنا بود صدا یا لحن حرف زدنش نبود سعی کردم به بقیه ی حرفاش گوش بدم ک خودش مسئله رو حل کرد "ناخودآگاه" سرشو تکون داد خندید. ی لحظه حس کردم نیکولا نشسته جلوم. اون حس آشنا همین بود این حالت خنده  و تکون دادن سر "ناخودآگاه" ی صدایی تو سرم گفت " سعیده این آدم حرفش حرف نیست ! "  اون هی حرف میزد من دیگه گوش نمیکردم  صدای توی سرم هی می خندید هی می گفت" سعیده  این آدم حرفش حرف نیست!"  

210

امروز از اون روزائیه ک من هی ب خودم میگم " حالا پا میشم " :|

209

یکی از بی رحمانه ترین سوالایی ک ی آدم میتونه بعد از کلی تلاش از خودش بپرسه اینه  : " خب ک چی ؟ "

208

یکی از قانونهای طلایی من تو زندگی این بود ک  " اگر تو کاری ب کار محیط اطرافت نداشته باشی محیط اطرافت هم کاری ب کار تو نداره" ولی خب گذر زمان ثابت کرد این قانون ن تنها طلایی نیست بلکه کاملن تو دسته ی خیلی قهوه ای ها قرار می گیره.

207

- می ترسه. 

از چی ؟ 

- از ی چیزی ک من نباید بدونمش. قدرتشو جمع کرده بود ک جلوی ترسش وایسه ولی واینستاد.

چرا؟

- چون فکر میکنه من دوستش ندارم. باورت میشه فکر میکنه ک من دوستش ندارم ؟!

اگر میدونست چقدر دوستش داری :)

- اگر میدونست ک چقدر دوستش دارم ..

206

ی سوپی درست کردم ینی ی سووووپی درست کردم 


فرزندم اگه ی روزی خواسی سوپ بپزی ی قاشق برنج. فمیدی ؟ ی قاشق. کمتر حتی. و گرنه سوپت چیز میشه مامان جان خیلی چیز :|