+ از اول این ماه زمان برای خوابیدن پیدا نمیکردم،  هنوزم وضیت همونه. یه عالمه هم کسر کار دارم تازه. اسمایلی گناه داشتن.

+میگما حالا ب درک، شلوار جینی ک کمرش بمون بسته نمیشد الان دو سایز گشاد شده ب جاش دلمون ک سبک شد جانم، نشد؟ 


همیشه این فکر برام جذاب بوده ک اگر در ظرف ناخودآگاهت رو ببندی و نذاری از این بیرون چیزی بش اضافه شه هر چی اون تو هست یواش یواش میاد بالا و خودش رو بهت نشون میده. دلم میخواد بدون هیچ قضاوتی و ب عنوان ی ناظر بدونم اون تو چ خبره. من و محیط دست ب دست هم دادیم و چیزی ساختیم ک یه هیولاست یا یه فرشته. کدومشه ؟ فرقی نمیکنه برام فقط دلم میخواد بشناسمش. 


خیال پردازی می کنی و فکر می کنی اون خیال ها مال تو هستند چون تو خلقشون کردی؛ احساس قدرت می کنی و بهشون پر و بال میدی، هرچی بزرگتر و شفاف تر لذتش عمیق تر. ولی چیزی ک نمیدونی اینه بعد ی مدت دیگ اونا بنده تو نیستند تو بنده ی اونایی. 


کتونی رنگی رنگی؟ اوکی قبول. زیر ابرو ؟ باشه عب نداره. جامدادی صورتی؟! صورتی عاخه ؟!! اونم لب مرزی قبول. ولی پسرم شلوار جذب نپوش خیلی خزه فراتر از خز حتی .

 

روز اولی ک رفتم بین اون همه کُدبانو و کُداقا حسابی از سکوت و جو سنگین اونجا حوصلم سر رفت. دو هفته ک گذشت حس میکردم رییس دلش میخواد من رو با طناب ببنده ب صندلی ک اینقد وول نخورم و مث بقیه اروم بگیرم. خب  حالا منم کم کم دارم تبدیل میشم ب یک کُدبانوی تمام عیار! مامان نگرانم بود ک این چن سال تنهایی زندگی کردن من رو حسابی ب سکوت عادت داده، کجاس ک ببینه کار از عادت داره میگذره من رسمن دارم تو این زمینه ب فنا میرم.

 

یکی از دلایلی ک باعث میشه من تو فصل گرما از نود درصد مردم متنفر بشم اینه ک من آپشن عرق کردن ندارم، ولی بهتره ک اینو کسی ندونه چون اینجوری اونا از من متنفر میشن .