194

با آقاجون رفته بودم توی باغچه سبزی هاش. توش خیار هم کاشته بود. خیلی بچه بودم یادمه. آقاجون اصلن دوست نداشت بچه ها اون طرفا پیداشون بشه. ولی خب، بچه ها عاشق خیارای نو رسن. داشتم می رفتم سمت بوته خیارا ک صدام کرد " وایسا باباجان من خودم برات میچینم" من لب برچیدم،  گفت " خیار ناز داره بابا میدونی ینی چی ؟"  گفتم نه .  گفت  "ینی اگر پا رو یکی از برگاش بذاری کل بوته اش خشک میشه " سرش رو آورد بالا  ی خیار داد دستم ،  گفت " مثل دختر من" .




99

پارسال کوله سیاهه گیر کرد توی در آسانسور و بندش پاره شد  امشب مامان کوله سیاهه را آورد و گفت بندش را درست کرده یک چیزی توی جیب کوله سیاهه بود. مامان پرسید : " سعیده ؟ چرا زل زدی ب این گوسفنده میخندی ؟ "

گفتم : " آخه یادم رفت آب و علفشو ب موقع بدم "

66

مامان گفت "وقتی داشتم خونه تکونی میکردم ی چیز جالب پیدا کردم"

پرسیدم" چی ؟"

در کمد را باز کرد یک صفحه شطرنج بیرون آورد گفت روی آن نوشته که من در مسابقات شطرنج مقام آورده ام و این را توی فلان سال ب من جایزه داده اند. بعد با تعجب پرسید " مگه تو شطرنج بلد بودی ؟ "


من یاد آن سال افتادم دقیقن همان سالی ک روی صفحه ی شطرنج نوشته شده بود. یک روزی توی همان سال تو خیلی جدی ب من گفته بودی " تک بعدی شدی سعیده فقط درس ، مدرسه همین"

یادم هست چند ماه بعدش یک مراسمی برگزار شد تا ب دانش آموزانی ک توی مسابقات برنده شده اند جایزه بدهند. مجری برنامه اسم مرا خواند یک بار دو بار سه بار ، دفعه ی چهارم گفت " شما لدفن نرید پایین خانوم اسمتون هنوزم هست!" من توی مسابقه ی نشریه ، شطرنج، کتاب خوانی، احکام(!)، تنیس روی میز، داستان نویسی و مسابقه علمی مقام آورده بودم و رئیس شورای برتر شده بودم.

خانوم مدیر گفت: " میخوای زنگ بزنم بیان دنبالت ؟ با این همه وسیله نمیتونی بری خونه "

من هیچ کدام از آن هدیه ها را باز نکردم از مستخدم مدرسه یکی از این مشماهای بزرگ ک برای زباله است گرفتم همه را ریختم توی آن ب مدیر ک با تعجب من را نگاه میکرد گفتم " اگه میشه برام آژانس بگیرید"

جشن آن روز طول کشیده بود تو زودتر از من رسیده بودی خانه آن مشما را دنبال خودم از پله ها کشیدم بالا گذاشتم وسط اتاقت نگاه کردم توی چشمهات خندیدم گفتم  "من تک بعدی نیستم"

چند روز بعدش گفتی ب تو زنگ زده اند ک من ب عنوان نماینده دانش آموزان منطقه انتخاب شده ام برای بازدید و گفتی فلان سازمان از اداره منطقه درخواست کرده ک من عضو نویسندگان آنجا بشوم. ولی من هیچ کدام از این کارها را نکردم چون مهم نبودند" ولی تو مهم بودی آقای پدر ، خیلی مهم :)"

54

من

  هرروز برای مورچه ها " فاالله خیر حافظا و هو ارحم راحمین" میخوانم زیر کفش هام له نشوند. 

تو

هر روز آدم ها زیر کفش هات له می شوند ب سادگی ...