62

میدانی 93 جان تو برای من سال خیلی عجیبی بودی انگار یک عالمه اتفاق در دلت تلنبار شده بود و میخواستی همه اش را یکهویی توی قصه من بریزی بیرون. من توی کوچه ی روزهای تو چندبار چنان با سر زمین خوردم ک فکر کردم دیگر نمیتوانم بلند شوم. میدانی چه جوری دوباره ایستادم حتی محکم تر از قبل؟ وقتی باور کردم هیچ کس قرار نیست دست مرا بگیرد و بلند کند وقتی باور کردم برای شادی و آرامش یک انسان هیچ کس جز خودش کافی نیست. آن وقت بود ک یاد گرفتم دست خودم را بگیرم و بلند کنم یاد گرفتم ک فینگیل را از هیاهوها بیرون بکشم ، آرامش کنم تا به دنیا "مهر" هدیه کند.

93 جان بیا منصف باشیم. توی روزهای تو لحظه هایی هم بود ک فینگیل از ذوق پرواز کرد. هدیه هایی داشتی ک خیلی هیجان انگیز بودند و روزهایی پر از رنگ. درست لحظه ای ک فینگیل گمان میکرد سیاهی همه جا را گرفته تو دوستی را نشانش دادی ک چیزی از سفیدی یک فرشته کم نداشت. :)

حالا همه ی پلان های این قصه تمام شده و من مطمئنم تو قصه ی هرکسی را یک گوشه از دلت حفظ کرده ای بدون هیچ کم و کاستی. من ب تو قول میدهم ک قدر هدیه هایی را ک به من دادی بدانم و هیچ غصه ای از تو را ب کوچه روزهای 94 نبرم . 93 جان یک روزی میرسد ک با هم مینشینیم تو را میخوانیم ثانیه ب ثانیه لحظه ب لحظه و آن روز دیر نیست :)

61

من عاشق اون بخش های کتابم که نوشته "for the diligent reader" چون معمولا شامل حال من نمیشه

60

هرچند وقت یک بار یکی از کتابهای من از توی اتاق آقای پدر یافت می شود. امشب دیدم چهل نامه کوتاه ب همسرم نادر ابراهیمی انجاست. این موضوع کمی استرس زاست زیرا من مجبورم بعضی از کتاب هایم را زیر تخت بگذارم یا مفقودشان کنم.  اینکه بعضی از نویسنده ها اعتقاد دارند باید توی هر پاراگراف چندتا تا فحش اونجوری بدهند تقصیر من نیست و اصلن هم دلیل نمیشود  برای مثال عادم کتاب باحالی مثل ناتور دشت را نخواند.

ب هر حال من معتقدم کتابهای من نباید باعث شوند آقای پدر از من ناامید شود ولی خب ب نظر نمیرسد آقای پدر هم چنین عقیده ای داشته باشد.

59

توی ایستگاه اتوبوس سرندی پیتی محکم بغلش کرد و گفت دلم خیلی برات تنگ میشه مراقب زن داداشم باش" او فقط لبخند زد.

دونه برف به او گفت "هرچند اینجام بودی نمی دیدمت ولی همین ک میدونم داری میری دورتر دلم خیلی برات تنگ میشه نمیشه نری ؟ او باز هم فقط لبخند زد.

دیروز یک نفر ساعت هفت نیم صبح زنگ خانه اش را زد مولتی ویتامین بود دراز کشید وسط خانه و خیره شد ب وسیله جمع کردنش گفت " چقد بده ک میخوای بری ، حالا نمیشه نری؟ " ب او خندید حسابی "دیوونه تو کار و زندگی نداری کله سحر اینجایی ؟" " اومدم با هم صبونه بخوریم" " من نه و نیم باید برم خوابت نمیاد؟ "


او با وجود این آدم ها احساس تنهایی میکند. به نظرتان این کمی عجیب نیست؟ کاش می فهمید زندگی همین شادی های کوچک است همین شادی های خیلی کوچک.


+مهر و موم شده برسد ب دست نور آسمان ها و زمین

58

توی دوره کارشناسی ب دو تا از بچه های ارشد میدان امواج درس دادم ، بسی لذت بخش بود.

اولین خبر خوب سال 94 اینه ک قراره از فروردین ترم یک زبان آلمانی رو درس بدم . دو نقطه ذوق

57

بنده ی عمه دارم ک زمان دبیرستان معلمم بوده اندر معایب اینکه عادم با این تیپ عمه ها بره مراسمات چارشنبه سوری اینه ک میری کنار آتیش میبینی نصف معلمای دبیرستانت اونجان. حس خوبی نداره در کلخنثی

56

- من با آقاتون تو تاکسیم جااات خالی :))

+هااااااااا؟ با کی ینی ؟ سعیده شوخی ناموسی نکن بامن

_چند تا داری مگه ؟ :| من سوار تاکسی شدم اینم اینجا بود ب من چ خب

+خاک تو سرش! چرا از این اتفاقا برا من نمیفته؟ الان دقیقن کنارته؟

-دقیقن! میخوای ی سلفی بگیرم برات؟ :)) 

+بگو بره قبر خودشو بکنه . ینی مگه دستم بش نرسه. دلم واسش تنگ شد :(((

-تعادل روحی نداریا ! چرا این شو ورت هرچی میگه تش ریز ریز میخنده ؟ چ معنی میده این جلافتا؟

+همیشه خدا نیشش بازه  :|

-کرایمم حساب کرد تازه :))))

+ نمیخوااااااام از تو هم بدم میاد خودتو بکش اونور گیس بریده. خداااااااااایا فک کنم منو با سعیده اشتبا گرفتیا میخوای انقد منو دق ندی :(

-ترشیده :)))) ینی تو دعام کردی بش برسی :)))

+عررررررررررررررر . هرچی عر میزنم دلم آروم نمیشه شد ی بار از این اتفاقا واسه من بدبخت بیفته؟ مث کش تمبون از دستم در میره. بترکی مامانم بو برد :((((

و آنگونه بود ک مادر دونه برف فهمید او ب طرز فجیعی فال این لاو شده است.


الان دو روزه دونه برف مفقوده فک کنم داداشهاش بردنش تو زیرزمین ترکش بدن. اصن چ معنی میده دخدر از این کارا بکنه ؟ والا

55

آیا تا کنون با شما از dark chocolate سخن گفته ام ؟ همانا او موجودی است تلخ ک بدن فینگیل نسبت به مقدار زیاد آن شدیدا واکنش نشان میدهد-در مورد دز های کم آن همه چی آرومه-. این dark chocolate به دروجی از درجات خود مهم پنداری رسیده است که گمان میبرد ما در وبلاگ همایونیمان برای ایشان پست افاضات میکنیم - همین پست زیر مثلن- و ما از همین تریبون اعلام میکنیم به برچسب پست ها توجه نموده و باعث تکدر خاطر فینگیل السلطنه نشوند.

باشد ک ب راه راست هدایت گردند.

آآآآآآآمّین نقطه !

54

من

  هرروز برای مورچه ها " فاالله خیر حافظا و هو ارحم راحمین" میخوانم زیر کفش هام له نشوند. 

تو

هر روز آدم ها زیر کفش هات له می شوند ب سادگی ...


53

میدونی من فکر میکردم تو ی جایی ب فرشته هات بگی دیگه بسته این دور باطلو متوقف کنید ولی سکوت کردی. چرا سکوت کردی ؟ تو هم رفتی تو گروه اونا ؟ ینی تو این فینگیلی ک تو وجود من کز کرده رو نمیبینی ؟ یادت هست فینگیل من پیراهن چین دار داشت؟ یادت هست میخندید ؟ یادت هست با گنجشکا بالا پایین میپرید ؟ دلت براش تنگ نشده ؟ نه نه تو نرو تو گروه اونا حتی اگه دنیا هم تموم شد نرو تو گروه اونا. خدای اونا برای خودشون تو هم برای من. قبول ؟

52

عکس سال سوم راهنماییم شبیه الانمه فقط انگار داشتم توش مسخره بازی در می آوردم . در حقیقت این بهترین توصیفیه ک میتونم واسه عکس روی کارت ملیم ب کار ببرم.

51

 خواب دیدم ی غریبه داره وارد خونه میشه از تو چشمی دیدمش. چشماش زیادی آشنا بود .ترسیدم فکر کردم از کی کمک بخوام هیشکی ب ذهنم نمیومد انگار نمیشد ب کسی گفت دو تا چشم غریبه پشت در خونست میدونی این بیشتر از هرچیزی اذیتم کرد حتی بیشتر از فکر اینکه ی غریبه میخواد وارد خونه بشه بعد از خواب پریدم . گریه کردم . زل زدم ب سقف . ترسیدم . ب خودم گفتم اگه نمیخوابی پاشو ی کاری بکن ولی ساعت سه و نیم شب بود برا همین تصمیم گرفتم دوباره بخوابم . فکر کردم آدما ب همه چی عادت میکنند حتی ب فوبیای وحشتناکشون از تاریکی . حتی ب ی جفت چشم ک براشون ترسناک شده . بعد خوابیدم . آدما ب همه چی عادت میکنند ب هرحال.


+ لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست ؟

  دو نقطه همدردی

50

تو کتاب بهینه نوشته:

a set of a vectors is lineary dependent if it is not lineary independent

الان سوالی ک برای من پیش اومده اینه ک کتاب خودش تنهایی ب این کشف مهم رسیده یا حمایت خانواده و معلمان عزیزش هم در این کشف بزرگ نقش داشتند ؟ :|

49

گاهی ب این فکر میکنم اگه ی روزی بچم بفهمه من فلان کار اشتباهو انجام دادم چه حسی نسبت ب مامانش پیدا میکنه ؟ همین ی مورد از نفس اماره و لوامه و فرشته نگهبان و کذا برای من بازدارنده تره.



هماهنگی احوالات : مازیار ک داره تو گوشیم میخونه " تو منو داری عزیزم منو اینبار" :)

48

+ ب هرحال آدم باید از زندگیش لذت ببره

چی باعث میشه آدم از زندگیش لذت ببره؟

+ رسیدن ب چیزایی ک دوستشون داری.

آدما همیشه ب چیزایی ک دوستشون دارن نمیرسن پس نمیتونن همیشه از زندگیشون لذت ببرند.

+میتونند ک تلاش کنند ؟ نمیتونند؟

میتونند ولی همیشه ب نتیجه نمیرسه.

+میزان تلاش؛ این دقیقن همون چیزیه ک به آدما حس خوب میده مستقل از نتیجه.

47

دیروز یکی بم گفت ی مهربونی خاصی داری ، من کلی ذوق کردم.

امروز یکی بم گفت ی مهربونی خاصی داری ، من حالم از مهربون بودن ب هم خورد.


+ گاهی نبین چی میگه ببین کی میگه


46

با همکلاسی ها رفتیم کنسرت آقای بنفش . موقعی ک آقای بنفش میخواست روی سن بیاید یک نفر از وسط جمعیت داد زد " سیبیلاتو عشقـــــــــــــه" و جمعیت، همراه با کلی سوت برای سبیل های آقای بنفش دست زدند شاید هم برای خود آقای بنفش.

این ک برای کدامش دست زدند فرقی در اصل ماجرا ایجاد نمیکند زیرا آقای بنفش اصلن بنفش نبود حتی سیبیل دسته موتوری هم نداشت.