یه نظر سنجی کردم نتیجه ش این بود که اکثر برنامه نویسا از داکیومنت نوشتن متنفرن. خدایا خودت امروز رو تموم کن. 

وقتایی که با هم دعوامون میشه هی شهره با قر ریز تو سرم میخونه "هزار تا شاااااادی یه دونه غم داشت، از همه دنیا دل چی کم داشت؟ از همه دنیا بگو دل چی کم داشت؟؟" و احساس ندامت و پشیمونی سرتاسر وجودم رو میگیره :)))


یه طراح لباس عروس از یکی عروساش کلیپ گذاشته بود اینستا در حالی که با دقت داشتم زیر و روی لباس دختره رو نگاه میکردم یهو دیدم عه! این آقاهه که همکارمه داره اون پشت قر میده ! از اون موقع حدود بیست و چند راه خبیثانه برای سو استفاده از این کلیپه به ذهنم رسیده :)))


کاش اسم زبون های برنامه نویسی رو کامل تلفظ کنید. رییس تو جلسه رو کرد به من گفت ایشون گو کاره. منظورش گولنگ بود.


 

یه پلت رژ لب برای خودم خریدم باهاش شادی لحظه ای ایجاد میکنم

من یه حساب سرانگشتی کردم به این نتیجه رسیدم خوشحالی واقعی وقتی اتفاق میفته که همه با هم تجربه ش کنیم. همه دور و برمون به یه اندازه خوشحال باشن. به نظرت میشه؟ معلومه که نه. 


اگر اتفاقاتی که بعد از مردن قراره برامون بیفته مبهم نبود، بازم دلمون نمیخواست بمیریم ؟؟ 


متاسفانه سایز دیفالت فونتم وقتی با گوشی مینویسم با وقتی با لپ تاپ مینویسم متفاوته.  وبلاگم رو که باز میکنم واقعن روحم رو‌ میخراشه این داستان :| 


خب باید بگم که مراقب حرفهایی که به همکارتون میزنید باشید. چون شاید همکارتون مثل من  خیلی علاقه ای به اینکه شما رو در جریان زندگی شخصیش بذاره نداشته باشه، مثلن همسر رییستون باشه ولی شما ندونید ! 


میگم چرا خونه هی داره به هم ریخته تر میشه ؟؟ 

میگه چون ما زنده ایم. 


همیشه برای سوالای من یه جواب ساده تو آستینش داره. حرص درآر ولی قانع کننده. 


امروز اتفاقی یادداشت خودکشی غزاله علیزاده (نویسنده) رو خوندم.  شاید چون خونه جدیدم یه جوری به این ادم ربط داره.  نوشته بود خیلی سریع یاد داشت کرده و خط خوردگی زیاد داشته. فکر میکنم انگاری که نمیخواسته از تصمیمش پشیمون بشه. 

بعد یادداشت های دوستاش راجع به غزاله. 

تو همه ی این لحظه ها رو با موزیک پاروی بی قایق چاوشی ترکیب کن. 

دلم خواست یکی از نوشته هاش رو بخونم. کتاب خانه ی ادریسی ها. از گودریدز چیز خاصی دستگیرم نشد. بذار ببینیم چی ازش درمیاد.

ایمیل‌های call for paper ای که برام میاد اذیتم میکنه. چیزی که از زندگیم‌میخواستم‌ یه آدم آکادمیک شدن نبود. خیلی کسل کننده س. ولی اینجا موندن هم نبود. نیست. 

دوستای نزدیکم میگن سعیده ما باورمون نمیشه. راستش رو بخوای من خودمم بعضی وقتا صبح ها که از خواب بیدار میشم چند ثانیه فکر میکنم این کیه خوابیده کنارم. شما که دیگه جای خود دارید.

من میدونم که دلت میخواد امید داشته باشی. دلت میخواد آسون تر بشه. من میدونم فکر میکنی این تنهایی عمیقی که هممون داریم تجربه ش میکنیم رو میشه تغییر داد. ولی راحت بهت بگم شل کن. 


همکارم میگه هربار که عطسه میکنی موزیک رقص تابوت تو سرم پلی میشه. ولی اینکه فانکشن عطسه هر چن دیقه یه بار تو بدنم کال میشه واقعا تقصیر من نیست. 


بعد شمع تولد ۲۸ رو که فوت کردم این فکره تو سرم بود، مهم ترین چیزی که از ۲۸ یاد گرفتم، عادت کردن. جنگ فایده نداره. عادت کن.


اینقدر تاریخ پریودم روی اپلیکیشنش آپدیت نکردم که پیام داده فکر کنم حامله ای یه تست بده. 
نه عزیزم من حامله نیستم من یه گشادم . 

میریم که خودمون رو تو یه روز پر کار خفه کنیم. لم داده روی کاناپه با شلوارک و موهای خیس.  

همین که کرونا باعث شده ما دیگه مجبور نباشیم به پیرمردهای فامیل ماچ بدیم خودش کلی امتیازه. مخصوصن با این میانگین سنی که خانواده ما داره .

هنوزم وبلاگم دوست داشتنی ترین فضای مجازی دنیاست