هایلند، روژا، سفیر، ال سی واکیکی ،بازار میوه تجریش و فروشگاه ابنبات چوبی :/ 

امیدوارم دفه ی بعدی ک خواستم برم اینجاها یکی جلوم رو بگیره:/ در حقیقت من رفته بودم هایلند ک حال و هوام عوض شه ولی الان با فاکتوری ک از خریدام دستمه میتونم خودم رو بکشم حتی  :(( 


ولی فرزندم انسان ب اون درجه از تباهی میرسه ک هایده گوش میده.


دارم ی کار مزخرفی میکنم و تنها چیزی که ب ذهنم میرسه اینه ک به دکتر پیام بدم بگم واقعن ب خاطر این میخوای ب من پول بدی ؟ !

فاز مزخرف داکیومنتیشن قبل از پیاده سازی ، فیلینگ لعنتییییی  تموم شو 


دنیا جای بهتری میشد اگ ته تمام صحبت های من با بابا ب جمله ی "اصن تو برا چی میری سرکار" ختم نمیشد. 


رفتیم توی تراس طبقه ۲۲، خرمالو خوردیم، ب این نتیجه رسیدیم ک دنیا لایک پیس عاف شیییییییته، تصمیم گرفتیم کار بی فایده نکنیم، مثلن همو دلداری ندیم. 

همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه بم گفت رتبه یک کنکور ریاضی بوده. همون موقه فمیدم تو انتخاب همسفر اشتباه کردم .