علاقه با تمرکز رابطه ی مستقیم داره. هرچی علاقه ی آدم به چیزی بیشتر باشه بیشتر هم میتونه روش تمرکز کنه. من تو ی اتوبوس شلوغ وسط ی روز خیلی گرم می تونم یکی از مقاله های رشته ی اولویت دومم رو بخونم و حتی اینقدر روش تمرکز کنم ک ایستگاه مقصدو رد کنم در مقابل من میتونم تو ی اتوبوس شلوغ وسط ی روز خیلی گرم یکی از مقاله های رشته ی خودمو بگیرم دستم و همش حواسم ب این باشه ک اتوبوس چقدر شلوغه هوا چقدر گرمه لعنتی چرا نمیرسیم و حس کنم دارم بالا میارم حتی .
اسف باره.
فیس بوک را تعریف کنید :
فیس بوک جایی است ک در آن با همه ی پسرخاله های نداشته تان یکهویی آشنا می شوید.
-کجا میری سفر ؟
- شام چی میخوری ؟
-ب این سوال جواب بده ی خونه روی آب و ی ماشین پرنده جایزه ببر ! حتی میتونی برنده سفر ب جزایز گلابی باشی.
یک کیلو پنبه سنگین تره یا یک کیلو آهن ؟
-کاربر گراااامی تبررررریک تبررررریک وااااای چقده تو خوش شانسی تو تونستی تو این ماه سی تا تک تومنی تو تماسات صرفه جویییی کنی وااای تبریک بیا ماچت کنم.
:|
باید توی تاریخ بنویسند اینطوری ک این اپراتور ب سطح شعور ملت توهین کرد شیطان بزرگ با آن همه ابهت و امکانات نتوانست.
بدون شک اگر یک جایی برای دیوانه های کتاب خوان وجود داشت مامان در اسرع وقت من را میبرد و ب آنجا معرفی میکرد. من هروقت میخواهم فکر نکنم کتاب میخوانم مثل دیوانه ها کتاب میخوانم . مامان این را درک نمیکند او فکر میکند من ب خاطر کتاب خواندن این شکلی میشوم من نمیتوانم ب او ثابت کنم عکس این قضیه برقرار است این را خیلی وقت پیش فهمیدم .
این روزها هم دقیقن همین وضع را دارم میخواهم فکر نکنم با تمام وجود میخواهم ب اتفاقاتی ک افتاده و دارد میافتد فکر نکنم همه چیز ب هم ریخته و من هیچ چیز را نمیتوانم درست کنم ، هیچ تلاشی از جانب من ب حل ماجرا کمک نمیکند . این یکی از مزخرف ترین موقعیت هایی است ک یک انسان میتواند در آن قرار بگیرد . برای همین هم من باید بنشینم یک گوشه و فکر نکنم. هی از خودم میپرسم : " آیا ضروری است ؟" و یک صدای لعنتی از ته توهای مغزم هی میگوید "ضروری است ضروری است ضروری است"ته توهای مغزم راست میگوید ضروری است یک عالمه گذشته توی اتفاقی ک در لحظه ی حال دارد میافتد جمع شده است پس لحظه ای با این ویژگی ضروری است من از پس آنهمه اتفاق ک در گذشته افتاده بر نمی آیم من توی خیلی از آنها نبوده ام من فقط میتوانم بنشینم و فکر نکنم من فقط میتوانم فرض کنم -صرفن فرض- ک یک روزی همه مان یک جور خوبی از این خواب بیدار میشویم من فقط میتوانم بنشینم یک گوشه و کتاب بخوانم .
بعد از جلسه دفاعم بیشترین سوالی ک از من پرسیده شد این نبود ک چند شده ام . میپرسیدند "وبلاگت چی شد" ؟! مثل الان ک میپرسند "رمزش چیه" ؟! این هم وبلاگ بدون رمز
+ کانتکت های یاهو ام رو ایگنر کرده ام . پیام های اینجا را جواب میدهم اگر مربوط ب پست ها باشد .
اسمایلی روی مغز من پاتیناژ نروید.
"امضا فینگیل "
یک زنی هست یک زن کولی با موهای خیلی بلند ژولیده یک زن کولی با موهای خیلی بلند ژولیده و یک دامن قرمز پرچین بلند و یک بلیز سیاه آخ این زن ... این زن خیلی وقت است که هست خیلی وقت است که نشسته درست وسط دل من و گریه میکند یک جور خیلی دلخراشی گریه میکند.
خواب دیدم ی غریبه داره وارد خونه میشه از تو چشمی دیدمش. چشماش زیادی آشنا بود .ترسیدم فکر کردم از کی کمک بخوام هیشکی ب ذهنم نمیومد انگار نمیشد ب کسی گفت دو تا چشم غریبه پشت در خونست میدونی این بیشتر از هرچیزی اذیتم کرد حتی بیشتر از فکر اینکه ی غریبه میخواد وارد خونه بشه بعد از خواب پریدم . گریه کردم . زل زدم ب سقف . ترسیدم . ب خودم گفتم اگه نمیخوابی پاشو ی کاری بکن ولی ساعت سه و نیم شب بود برا همین تصمیم گرفتم دوباره بخوابم . فکر کردم آدما ب همه چی عادت میکنند حتی ب فوبیای وحشتناکشون از تاریکی . حتی ب ی جفت چشم ک براشون ترسناک شده . بعد خوابیدم . آدما ب همه چی عادت میکنند ب هرحال.
+ لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست ؟
دو نقطه همدردی
دیروز یکی بم گفت ی مهربونی خاصی داری ، من کلی ذوق کردم.
امروز یکی بم گفت ی مهربونی خاصی داری ، من حالم از مهربون بودن ب هم خورد.
+ گاهی نبین چی میگه ببین کی میگه