تلویزیون یا دارد توپ و تانک و آدم هایی ک دارند همدیگر را تکه پاره میکنند نشان میدهد یا دارد حیات وحش پخش میکند. تلویزیون کی میخواهد بفهمد این دو تا فی نفسه هیچ فرقی با هم ندارند ؟ تلویزیون کی میخواهد حتی برای یک بار هم ک شده ارزش روشن کردن داشته باشد ؟ هوم ؟
پدیده لایدن فراست میگوید اگر یک مایع در نقطه ای قرار بگیرد ک خیلی بالاتر از نقطه جوش آن باشد مقداری از مایع بخار میشود ، لایه ای اطراف مایع میسازد و از تبخیر سریع آن جلوگیری میکند ، این ب دلیل پایین بودن رسانایی گرمایی گاز است. -برای آشنایی با این پدیده چند قطره آب بچکانید روی در سماور خانه تان تا بالا پایین پریدن قطره آب ها را ببینید صدای خیلی باحالی هم میدهد البته -
چیزی مشابه پدیده لایدن فراست در انسان هم دیده میشود ، ب اسم پدیده آچمز فراست ! در پدیده آچمز فراست یک حاله از احساسات دور مغز انسان را میگیرند آنها باعث آچمز شدن مغز انسان شده و آن را برای مدتی رسمن از کار می اندازند و این ب دلیل پایین بودن رسانایی منطقی احساسات است. -برای آشنایی با این پدیده بروید چشم بسته عاشق بشوید و جلز ولز کردن مغزتان را از نزدیک ببینید این مورد متاسفانه صدای خیلی باحالی نمیدهد -
+ " پست افتخاری برای شخص شخیص دونه برف الملوک "
اولین جلسه تدریس خصوصی خیلی خوب پیش رفت ب مدد اون دیالوگ معروف دونه برف ک میگه " وفتی جدی میشی خیلی ترسناک میشی سعیده " :دی برا بقیشم امید ب خدا .
ما دوستی نابی داشتیم. آیا ب این خاطر بود ک ما شبیه هم بودیم ؟ نه شبیه بودن کلمه خوبی نیست ولی راستش را بخواهی نمیتوانم جایگزینی هم برای آن پیدا کنم. ماورای آن پاکی خاصی وجود داشت ک من خیلی دوستش داشتم و شوق عجیبی ب تازه شدن، این چیزی بود ک من میتوانستم تمام و کمال ب تو هدیه دهم و تو هم ب من.
ما یکدیگر را چیزی بیشتر از شنیدن گوش میکردیم. آرامش سیال این دوستی از کجا می آمد ؟ من این سوال را بارها از خودم پرسیده ام در مورد تو در مورد بهترین جان. با چشم های خودت میبینی ک حتی تضادها پیوند عجیبی با هم میسازند شبیه یک جاده نور ک هم میتوانی از آن عبور کنی و هم میتوانی بهترین راه درک کردن را پیدا کنی .
چی باعث شد گم بشویم ؟بی اعتمادی ها از کجا آمد؟ باران آمد و نقاب ها را شست ؟ این خیلی ترسناک است میدانی خیلی ترسناک، این همان کابوس بال های سفیدی است ک سیاه شدند. میشود از چنین کابوسی بیدار شد ؟ میشود از آدم ها نترسید ؟ میدانی نیکولا من با یک سوال آمدم و با هزار سوال برگشتم. میشود این ترس ها را تمام کرد؟
من دارم فرار میکنم، از همه ی این ترس ها فرار میکنم .
"آزاده من ک از همه عالم بریده ام"
کوچکترید از آن که مرا زیر و رو کنید
حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید
کوچکترید از آنکه بدانید من کیم
از کوه ها نام مرا پرس و جو کنید
ای باد های سرد مخالف منم درخت
باید که ریشه های مرا جستجو کنید
+ بعضی روزها هستند ک ب آدم خیلی سخت میگیرند بعضی روزها هستند ک کاش نبودند...
من سعی کردم ب جای اینکه بشورم و پهنش کنم روی بند او را قانع کنم ولی نشد گفت ک "من شما رو درک نمیکنم هنر اینه ک آدم کارهاشو موازی با هم پیش ببره." ب او گفتم ترجیح میدهم کارهایم را درست و کامل انجام بدهم تا موازی ولی او باز هم درک نکرد و گفت "دیر میشه !"من همچنان سعی کردم خونسردی خودم را حفظ کنم و احوالاتش را نکنم توی قوطی ولی خب او متوجه موقعیت نبود و گفت : "چطور استاد اجازه داشت با شما حرف بزنه ولی ب من حتی ی فرصتم نمیدید ؟ " ب هر حال تقصیر من نبود خودش کاری کرد ک من احوالاتش را مستقیما بکنم توی قوطی مسئله اینجاست ک نرفت توی قوطی و گفت " هرچقدر بخواید صبر میکنم" و من نتیجه گرفتم احوالات بعضی ها را نمیشود کرد توی قوطی و باید برای آنها از فن دیگری مثل "بخوابونم دهنش ؟ " استفاده کرد.
+ بهترین جان گفت "مردها وقتی عاشق می شوند یکمی چندش می شوند" !
از دو حالت خارج نیستم یا خوابم یا دارم خمیازه میکشم :|
+ از بچگی یکی از آرزوهام این بود ک بشه ریاضی رو ب صورت افقی خوند :|
+ خاک تو سر دشمن :|