83

دوستانی دارم بهتر از آب روان  :)

ادامه

 

امروز قرار بود با اکیپ بچه های کارشناسی برویم پارک از طرفی دوستان ارشدات هم قرار سینما گذاشته بودند. از آنجا ک هماهنگ شدن بچه های کارشناسی کار بسی طاقت فرسا ایست من ب دوستان ارشدات گفتم ک سینما نمی آیم و میخواهم بروم پارک ک بلافاصله با جمله ی " خاک تو سرت ما رو ب اونا فروختی " مواجه شدم . همانطور ک معرف حضور انورتان هست دونه برف عزیزم قلب خیلی رئوفی دارد و دستش هم خیلی سبک است و اصلن دونه برف و خشانت ؟؟!! اسمایلی هیــــــــــــــــــن شوخیشم زشته ! فینگیل را ب شدت مورد الطاف دونه برفیشان قرار داده و وسط لابی دانشکده پوستم نام برده را کندند و ب قول شریف خودشان فینگیل را سفره ! کردند ک برود سینما . قرار شد من تا ساعت چهار بروم پارک و بعد هم دونه برف مهربان بیاید مرا کشان کشان با خودش ببرد سینما .

پارک خیلی خوب بود  مخصوصن اینکه یک زمین بازی آن پشت مشت ها داشت ک زیاد توی دید نبود و ما حسابی از خجالت تاب و سرسره اش درآمدیم. البته سرسره ها زیاد استاندارد نبودند چون وقتی سوارشان میشدی و پایت را دراز میکردی تقریبا میتوانستی فقط دو سانتی متر سر بخوری ک البته این موضوع در مورد یونیکتا با آن قدش کمی حاد تر بود زیرا وقتی پایش را دراز کرد تقریبا نصف قدش از طول سرسره زد بود بیرون :|  مسولین رسیدگی کنند لدفن !

ولی یک سرسره پیچ پیچی داشت ک انصافن چیز خیلی باحالی بود و دونه برف هم زمانی ک آمد دنبال من هی روی آن سر خورد و هی فش داد و غر زد ک "بدو دیره بچه ها پوستمونو میکنند " 

بعد رفتیم سینما یعنی قرار بود برویم سینما ولی دونه برف گفت بچه ها توی پارک منتظرند و من اگر اعتراض کنم ک خسته ام و از این حرفها خودش من را میکشد :| بچه ها توی کافی شاپ منتظر ما بودند و ب محض دیدن من و دونه برف حسابی ما را مورد لطف قرار دادند. کافی شاپ نزدیک یونی بود و من عقیده داشتم عادم باید مغزش پاره آجر بردارد ک چای پونصد تومنی دانشگاه را ول کند برود n هزار تومان پول یک فنجان چای کیسه ای بدهد :| مسئولین کافی شاپ هم بروند از خدا بترسند با این قیمت هایشان :|

یک چیزهایی توی کافی شاپ خیلی مشکوک بود میزهای کناری خیلی ب ما لطف داشتند ، مسئول سرویس هی برای ما آبمیوه مجانی می آورد و من هی میگفتم "ی چی سفارش بدید زشته بخدا " و هیچ کس حرف من را ب هیچ جایش نمیگرفت . بعد این :

http://upload7.ir/uploads//f63f50459e17188143596242443eec9741b94ceb.jpg


با دست و جیغ سوت و هورااای بلند آمد روی میز ما . :) 

باید اعتراف کنم ک واقعن غافگیر شدم و باید بیشتر اعتراف کنم ، این اولین باری بود ک کسی توانسته بود من را غافلگیر کند.

 همیشه شادی های از پیش تعیین نشده انسان را ب وجد میاورند و تازگی لحظه ها لذت نهفته در درونشان را ب رخ میکشند. :)

از دوستانم ممنونم خیلی زیاد ب خاطر آرامشی ک ب من هدیه کردند و از خدا ممنون ترم خیلی زیادتر ب خاطر اینکه دور بر من پر از آدم های خوب است . :)


+ عکس های دیگر را ب زودی میگذارم در همین پست .