ما هم هنوز نشدیم البته

آیا شما تا ب حال فارق(غ؟)التحصیل شده اید ؟ برای فارق التحصیلی از تنها جایی ک نباید امضا بگیرید گلاب ب روی مبارکتان سرویس بهداشتی اعم از واحد خواهران و برادران است.

البته زهی خیالات باطله ! چرا ک ممکن است یکی از همین امضا دهندگان محترم ب شما بگوید : " إع مهرم نیست بگو اون آقا إ ک تو سرویس بهداشتیه برات مهر بزنه " :|

هم او ک همه میگویند ترسناک است

از معجزات او این بود ک ب دانشجویانش بال پرواز میداد .



+ این بار دخترش بودم تا برایم ژورنال IEEE بخواند و آینده ی تئوری اطلاعات را پیش بینی کند. میگوید " راهی ک انتخاب کردی خیلی سخته ولی اگه از ته دلت بش ایمان داری برو جلو " و من پر از :) ام فقط .

سقوط آزاد

من از ابهام می ترسم

من از تکرار این فرجام می ترسم

چنان گنگ است این قصه 

چنان تاریک و پنهان است 

که از ترس سقوطی تلخ 

من از بوییدن یک سیب بدهنگام می ترسم ...


اینجا

 

ادامه مطلب ...

اینبار برای شستن نقاب های ما ببار !

حق دارد

زمستان حق دارد که ادای تابستان را در بیاورد

ابرها حق دارند که ادای باریدن را در بیاورند

وقتی که ما ادای آدم بودن را در میاوریم ..

آسمون تهران داره از بغض خفه میشه ولی گریه نمیکنه

 من اگر جای این ابرها بودم یک دل سیر در بغل خدا گریه میکردم .



+این ابرها همیشه ک باران نمیشوند ... شاید تو بغض کرده ای یا گریه میکنی...

معجزه کن خدای من

اللهم جانم من توی این چند سال اخیر با تمام ترس های کودکی ام رو ب رو شده ام آیا ب نظر شما وقت آن نرسیده است ک کمی هم با رویاهای کودکی ام رو ب رو شوم ؟ هوم ؟ نرسیده ؟ از اتاق فرمان هم چیزی اشاره نمیکنند حتی ؟

در جریان باشید

ی نفر سر امتحان فرآیند غش کرد :|

الان وقتشه نعره برآورم و پیرهن جر دهم یا زوده ؟

داشتم با سرعت بسیار بالایی قدم میزدم و ب این فکر میکردم ک حسابی کارهایم در هم پیچیده شده . جناب فینگیل دانشمند درونم ک همیشه در این مواقع وظیفه ی توی قوطی کردن احوالات اینجانب را دارد هم مشغول نصحیت کردن و غر زدن بود. در همین حین یک راننده محترم از فرعی با سرعت پیچید توی خیابان و در فاصله ی یک میلیمتری من زد روی ترمز. اینجانب ب خاطر اینکه یک نفر پیدا شده و من میتوانم دق دلی کارهای عقب مانده و ایضا صبح خواب ماندنم را سرش خالی کنم بسی مشعوف گشته برگشتم  حسابی اخم کردم دستم را آوردم بالا و دهانم را باز کردم بگویم " آقای محتررررم حواست کجاست ؟؟؟؟ " ک در همان وضعیت خشک شدم. استاد فرآیند با یک لبخند جکوند! پشت فرمان بود. :|


آینه افتاد و ترک خورد

بیا با هم بگردیم منو پیدا کنیم .


فینگیل فینی فینی شده است فینگیل دارد تمام میشود

دقیقن هفته دوم ترم اول کارشناسی ام بود ک تعداد زیادی از بچه ها از جمله خودم ب طرز خ نافرمی سرما خوریم. در حقیقت این اولین و آخرین باری بود ک تعداد زیادی از بچه های کلاس ما با هم در یک جهت موافق قرار گرفتند. بدین صورت ک یک گروه کر عطسه سر کلاس ریاضی 1 ب سرپرستی اینجانب شخص شخیص همایونی فینگیل تشکیل داده شده بود. بعله عرض ب خدمتتان ک :  هچ  (صدای یکی از آقایون کلاس) سه ثانیه بعد هچ (صدای یکی دیگه از آقایون کلاس) چند ثانیه بعدتر اسمایلی کمی ب پایین خم شده و چشم ها بسته بیصدا (یکی از خانوم های کلاس) و در نهایت هچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ (روم ب دیوار صدای فینگیل :| ) لازم ب ذکر است ک بعدتر ها فهمیدم 90% از دوستان سرما خورده خوابگاهی تشریف داشتن(غریب شهر غربت و اینا).

جالب است بدانید چینی ها هر بیماری را واکنش بدن ب یک احساس درونی میدانند برای مثال آنها معتقدند سرماخوردگی واکنش بدن نسبت ب احساس تنهایی است. بعد از هفته دوم ترم اول کارشناسی من دیگر به آن فجاعت ! سرما نخوردم تـــــــــــــــــا زمانی ک منزل فینگیلی همایونی را تحویل گرفتیم. و این دومین بار در این دو ماه است ک من در حد رفدن زیر سرم سرما میخورم . این یعنی ک من الان خیلی احساس تنهایی میکنم. دوستان از دور و نزدیک قدم رنجه فرموده بیایید ملاقات فقط آبمیوه یادتان نرود ترجیحا پالپ دار باشد پرتقال تو سرخ هم قبول است. باشد ک هیچ وقت احساس تنهایی نکنید.


+و هم چنان هچچچچچچچچچچچچچچچچ ب همین طریق ادامه بدهم چار ستون خانه ترک خورده و در سرم هوار میشود. از همین تریبون از مناعت طبع و صبوری صاحبخانه ساکن در طبقه بالا کمال تشکر را دارم ک تا این لحظه هنوز عذر من را ب خاطر آلودگی صوتی نخواسته.


وقتی کبوتر شد

همه دلخوری هایش را از دیگران همه ی گلایه هایش را همه ی حرف هایش را همه ی بغض هایش را ... توی دستمال زربافتی از فراموشی پیچید در صندوق سکوت گذاشت و درش را محکم بست . چند روز بعد دیگران او را دیدند در حالی ک بالای سرشان پرواز میکرد .

شقایق ها هنوز منتظرند

بچه ک بودم همیشه این خیال با من بود ک تو یک جایی پشت درخت های باغ آقاجون پنهان شده ای فکر میکردم مرا در حال بازی میبینی. میدانی گاهی از اینکه خودت را نشان نمیدادی چقدر حرصم میگرفت ؟ توی ذهنم هزار جور نقشه ی رو کم کنی برایت طراحی میکردم هزار جور نقشه ای ک همه را تا آخر روز فراموش میکردم آنقدر ک روز بعد دوباره منتظرت بمانم. قرار بود روی در چاه زیر درخت توت برای من نشانه ای بگذاری نشانه ای ک مخصوص تو باشد یک روز فهمیدم آن نشانه یک دسته گل شقایق است . من ک هیچ وقت تو را ندیده بودم ولی میدانی بچه ها یک چیزهایی را خودشان تنهایی میفهمند مثل همین قراری ک گفتم با آن گل های شقایق. خواب دیده بودم ک یک روز می آیی توی خوابم تو یک کلاه حصیری داشتی با سایه ای بلند. من خیلی منتظر شده بودم هر روز غروب ب در خاکستری چاه نگاه کرده بودم ولی گل های تو آنجا نبود. یک روز تمام شجاعتم را جمع کردم یک دسته گل شقایق چیدم و گذاشتم روی در چاه. پشت دیوار سنگی باغ پنهان شدم، غروب شده بود و تو نیامده بودی. اما من هنوز امید داشتم. از ترس اینکه باد گل ها را ببرد روی ساقه شان چند سنگ ریزه گذاشتم صدایت زدم " من دارم میرم خونه دوست کلاه حصیری من بیا گل هاتو ببر" گل ها را سپردم ب درخت توت و رفتم. یکباربا دوستم از تو حرف زده بودم و از اینکه من و درخت توت منتظر تو هستیم دوستم حسابی خندید و گفت ک با درخت توت حرف زدن و منتظر تو بودن خیلی مسخره است برای همین من ب هیچ کس نگفتم آن گل ها برای توست و دیگر ب هیچ کس نگفتم ک با درخت توت حرف زدم. دوستم راست میگفت درخت توت حرف نمیزد ولی من مطمئن بودم ک میشنود و آنقدر مهربان هست ک مراقب گل های تو باشد از درخت توت قول گرفتم ک هر وقت تو آمدی و گل هایت را بردی ب من خبر بدهد . من بزرگ شده ام دیگر حرف زدن با درخت توت کار خیلی مسخره ایست من بزرگ شده ام و دیگر هیچ وقت توی باغ آقاجون بازی نمیکنم میدانی من بزرگ شده ام ولی هنوز این انتظار با من است، منتظرم تا یک شب توی خوابم یک درخت توت باشد و سایه بلندی ک کلاه حصیری دارد با چند شاخه گل شقایق توی دست هایش.