وقتی کبوتر شد

همه دلخوری هایش را از دیگران همه ی گلایه هایش را همه ی حرف هایش را همه ی بغض هایش را ... توی دستمال زربافتی از فراموشی پیچید در صندوق سکوت گذاشت و درش را محکم بست . چند روز بعد دیگران او را دیدند در حالی ک بالای سرشان پرواز میکرد .