222

رفیقم کجایی؟ دقیقن کجایی؟

221

استاد ی نگاه ب برگه ی تو دستش کرد بعد با چشمای گرد شده گفت : "واقعن اینقد حافظت خوبه ؟! "


من میگم خوبی خوش حافظه بودن اینه  بعدن ک آلزایمر گرفتی یادت نمیاد خوش حافظه بودی خودت نمیتونی غصه از دست رفتنشو بخوری اصن نمیفمی چی ب چی شد. ولی اینو این جا می نویسم ک وقتی آلزایمر گرفتم بفمم چی ب چی شد. ی جور خودآزاری ملیح!

220

-دو قسمتی

+سردار ازکان تو کتابش نوشته بود وقتی مری کتاب شازده کوچولو رو بعد از چند سال دوباره خونده حس کرده کتاب کاملا عوض شده. ی شهر کتاب بزرگ نزدیک خونه ی من بود ک الان تبدیل شده به فروشگاه جینیگل جات. کتابام تموم شده. رفتم سراغ آرشیوم چند تا از کتابایی ک چندسال پیش خوندم و ردشون نکردم برن. حسی ک بشون دارم حسیه ک سردار ازکان برای کتاب شازده کوچولو گفته بود انگار تبدیل شدند ب یه چیز دیگه جمله هاشون برام ی معنی دیگه میده. یادمه چقد از شخصیت ترزا تو کتاب "بار هستی" متنفر بودم. ترزا تو این کتاب ی دختر فوق العاده وابسته است که هیچ کاری تو دنیا جز اینکه آیزون توما باشه نداره یادمه وقتی این کتابو میخوندم گاهی کارای ترزا اینقدر کلافم میکرد ک فقط بهش میگفتم لعنتی احمق! بعدم کتابو واسه ی مدت طولانی میذاشتم کنار ولی الان دیگ ترزا ی لعنتی احمق نیست هرچند هنوز غیر قابل قبوله ولی دیگه درکش سخت نیست.


++ یکی از دلایل اینکه تو اینقدر مهمی اینه ک تو جاهای خوب زندگی من هستی تو چیزایی ک دوستشون دارم تو دنیایی ک دیگ نامه نوشتن باب نیست تو کتابای من نامه هایی هست که تو نوشتیشون و میدونی این چقدر حس خوبیه؟ اون یاد داشتی ک درباره ی تنهایی نوشتی رو چندبار خوندم. مثل کتابام معناش فرق کرده بود خیلی زیاد. تو یه یادداشت دیگ نوشتی ک " می ترسم ک قهر کنی و بری  هیچی از این ترسناک تر نیست سعیده روتو از من برنگردون" من خجالت کشیدم میدونی؟ من با شناختی ک از خودم دارم میدونم واقعن کاری کرده بودم ک تو بترسی. من خجالت کشیدم.من تو رو باور دارم وقتی نوشتی " برای عزیزترین سعیده ی دنیا"  من تو رو باورت دارم "عزیزترین بهترین جانِ دنیا".

219

ی تعداد خیلی محدودی از آدما تو این دنیا هستند که تو تاریکی زیاد زندگی میکنند ی تعداد خیلی محدود دیگه ای تو نور خیلی شدید و ی تعداد خیلی زیادی بین این دوتا. قسمت بد ماجراست اینجاست : آدمایی که تو حد وسط اند فکر میکنند تو تاریکی زیادند هی تلاش می کنند هی تلاش می کنند که برسند به نور شدید. ولی هم تو تاریکی زیاد و هم تو نور شدید قدرت دید آدم به صفر میرسه. همه ی چیزی که ی آدم برای دیدن احتیاج داره نور متوسطه.

218

بعضی وقتا ادم باید همین ی ذره اعتباری هم که براش مونده حفظ کنه مثل وقتی استاد به من گفت چقدر حیف شد ک شما امروز نبودید منزلتون خیلی دوره از دانشگاه ؟ 

و من فقط گفتم : آممممممم  :|

217

هیچ وقت اینو درک نکردم که چرا بعضی از آدما همه ی تلاششون رو میکنن تا بعد از مرگشون هم یادشون باقی بمونه. چرا خیلی ها اینو بزرگترین هدف زندگیشون قرار میدن می جنگند و می جنگند و تلاش میکنن تا باقی بمونن. یه نکته ی خیلی ساده ای تو این دنیا هست ما دنباله ی یک مجموعه از اتفاقایی هستیم که آدمای قبل از ما ساختن. ما ترکیبی از اتفاقایی هستیم که الان داریم با آدمای دیگه میسازیمشون. حقیقت اینه اتفاقایی که ما میسازیم هیچ وقت متوقف نمیشن مگر اینکه دنیا تموم شه. چه اهمیتی داره که صد سال بعد یکی بدونه یه سعیده نامی تو دهه ی هفتاد تالاپی افتاده رو این کره خاکی؟ چه اهمیتی داره وقتی من واقعن تو صد سال دیگه هستم. ما تو همه  ی اتفاقایی که میسازیم هستیم. لازم نیست اتفاقای خیلی زیاد بسازیم. اونایی که واقعن موندن و زیادی موندن چیکار کردن ؟ اونا اتفاقاشونو درست و حسابی ساختن کامله کامل. ما هستیم هر لحظه ای ک میسازیم هر لحظه ای که وابسته به لحظه ی ما ساخته میشه جریان همه ی ماست تو آینده تا وقتی این دنیا تموم شه. 

به بعضیا هم باید بگی " ببین اینقد خوب نباش. خب ؟"

216

 امروز دیر رسیدم سر کلاس. یعنی دلم خواست ک دیر برسم. ویدئو پروژکتور روشن بود برقا خاموش پنجره های نیمه باز با هوای نه چندان گرم. روی هم رفته میشه گفت همه ی شرایط ی کلاس ایده آل واسه منو داشت. نشستم ردیف آخر. اولش استاد داشت دقیقن راجع ب درس حرف میزد بچه ها تو صندلی هاشون پخش بودن بعد بحث رسید ب فیلترینگ مدیاهای معروف مثل تلگرام بچه ها کم کم نود درجه شدند من پخش بودم تو صندلیم. استاد تحلیل میکرد درآمد شرکت مخابرات چقدره و با اومدن مدیاها چقدر دچار ضرر شده بچه ها خیز برداشته بودند به سمت تخته من همچنان پخش بودم توی صندلیم. استاد گفت فلان وزیر تو فلان سال گفته نفت رو تحریم کنند عب نداره من کشورو با درآمد مخابرات می چرخونم یکی از پسرا ب حرف اومد ک وزیر کی بوده یکی از بچه های دکترا گفت کارمند شرکت زیرساخته، ی نفر دیگ تو مخابرات کار میکرد کلاس تبدیل شد ب مناظره، توضیح پروژه ها، قانون ها  بچه ها کاملن ب تکاپو افتاده بودند و من  پخش بودم تو صندلیم داشتم پنجمین پیاممو ارسال میکردم ب دونه برف "کی میرسی ؟" استاد گفت برا امروز بسه ولی من دلم میخواست همچنان پخش بمونم تو صندلیم اون ته ته خوب بود من این درسو دوس دارم ب نظرم آدم وقتی ی درسی رو دوس داره فقط باید پخش بمونه تو صندلیش بعد خوب نگاه کنه و خوب گوش کنه.


215

-مثلن تو ی بار وقتی من بلوز شلوار صورتی کمرنگ پوشیدم بم گفته باشی سعیده شبیه گل یاس امین الدوله شدی. من ازت پرسیده باشم گل یاس امین الدوله چ شکلیه. تو گفته باشی صورتی و ظریف. مثلن من هر وقت لباس صورتی میپوشم یاد چشمای تو بیفتم که توش پر گل یاس امین الدوله است :)


214

-ب نظر من اینی که میگن " هر اتفاقی برای آدم میفته بازتاب افکار درونیشه" چیز ترسناکیه. من اصلن از این خوشم نمیاد. از هرچیزی شبیه این جمله هم خوشم نمیاد. این روزا همش این حرفا رو به هم میگیم تا حال همو خوب کنیم ولی چرا هیشکی حالش خوب نمیشه ؟ وقتی ب یه نفر بگی هرچی فکر کنی همون میشه ی روی سکه اینه که خوب فکر کن تا خوب برات پیش بیاد ولی روی دیگه ی سکه اینه "هر گندی بالا اومد تقصیر خودته" تقصیر اون فکری ک داشتی. بعد آدم از ی جایی به بعد دیگ ب خودش بی اعتماد میشه دیگه برای خودش رویا نمیسازه چون از خودش میترسه از اینکه دوباره اشتباه کنه... هر آدمی احتیاج داره ی وقتایی تقصیر خودش نباشه هر آدمی ی جایی تو زندگیش نیاز داره انگشت اشاره اشو ب سمت خودش نگیره خودشو تبرئه کنه بگه تقصیر من نبود من باعثش  نبودم من تلاشمو کردم ولی نشد. 

-مغز چیز خوبیه البته  به جای چیز خوبیه باید بگم چیز هیجان انگیزیه مغز آدم می تونه ی سری موضوع کاملا بی ربطو به طرز منطقی ای به هم وصل کنه. مثل چی؟ مثلن تا حالا شده بعد چند دقیقه ب خودت بیای و از خودت بپرسی داشتم به چی فکر می کردم ک رسید ب اینجا ؟ بعد ک به فکرات نگاه میکنی میبینی مغزت تو کسری از ثانیه ی سری چیزای بی ربطو به طرز کاملن منطقی ای چسبونده به هم برای همین میگم هیجان انگیزه مثل اینه که ب یکی بگی با هویج و تخت و کتاب و آدم و لاک جمله بساز. مغز دقیقن همون چیزیه که حال آدمو خوب میکنه. بعضی وقتا آدم همه ی تلاششو میکنه ولی حاصلش میشه هویج و تخت و کتاب و آدم و لاک!  لازم نیست به مغز  ورودی های غیر واقعی بدی تا حالت خوب شه مغز میتونه هرچیزی که به نظرت غیر منطقی اومده رو منطقی کنه بعد حالت خوب میشه چون میبینی همه چی سرجاشه دقیقن همونجایی که باید باشه.