بعد مدت ها  داکیومنت هایی که برای پروژه جدید میخوندم رو یه مقاله تر و تمیز کردم گذاشتم رو لینکدین. هرچند واقعا متلاشی شدم برای نوشتنش ولی ارزشش رو داشت. اگر حجم فراخی ای که سیستم ماتحت من روش تعریف شده رو بخوایم به حساب بیاریم، بدون شک شایستگی یه جشن کوچیک رو دارم !


وقتی از دانشگاه میای بیرون و وارد دنیای کار میشی همه چی خیلی متفاوته. تو دانشگاه کم سوادترها حتی با تلاش زیاد هم نمیتونن جایگاهی برای خودشون دست و پا کنند. ولی تو دنیای کار یه کم سوادی که پرزنتیشن خوبی داره به مراتب جایگاهش از یه باهوشی که به طور معمول این آپشن رو نداره بهتره. 

تو دنیای کار وقتی با مدیرای بالارتبه مواجه میشی اولین قدمت باید  این باشه که درصد کم سوادی طرف رو تخمین بزنی و بعد رابطه ت رو بر همون اساس و چه بسا حتی با درصد خطای خیلی بالاتر باهاش تنظیم کنی !

 

حالا که هی صحبتشه باید بریم فرمالیته و این داستانا هرچی با خودم کلنجار میرم میبینم هیچ جوره پتانسیل ساختن کلیپ عروسی ندارم. 


کاش یه جایی بود صبوری میفروختن. 


هنوز یه عالمه چیز هست که باید یاد بگیرم. تلاش برای انرژی داشتن واسه یادگیری از تلاش برای یاد گرفتن به مراتب سخت تره . 


اگر به فیلم های ایرانی علاقه دارید و فکر میکنید سلیقه هامون میتونن یه جاهایی همپوشانی داشته باشند فیلم "جهان با من برقص" آنطور بود که باید میبود D: 


در حال حاضر تنها دلخوشیم راهروی دلباز خونمه که توش  یه کتابخونه ی بزرگ از چوب راش داره.  الان که همه چی سخته به این فکر میکنم که عصر اونجام، هیچ صدایی نیست و دغدغه های الان تا حد زیادی اهمیت خودشون رو از دست میدن. همیشه ته دلم از صاحبخونه به خاطر سخاوتش تو ساختن همچین چیزی ممنونم.


نقش ها ولی تو خانواده ما اینجوریه که من همیشه مامانٍ بابام بودم بابایٍ مامانم و خواهر بزرگه یٍ خواهر بزرگم.

 

از وقتی تظاهر به درونگرایی مد شده و ملت با کلاسی میدوننش دارم همه ی تلاشم رو برای برونگرا بودن میکنم بیاید همتون رو به اغوش بکشم و راجع به همه چیز ساعت ها باهاتون حرف بزنم دوستان. اصلن هر هفته مهمونی خونه من. 


زنان کوچک تموم شد. البته مثل فیلم ها اصغر فرهادی. نویسنده ولی تهش گفته بود اگر خوانندگان عزیزم استقبال کنن ادامه خواهد داشت و حقیقتا اف بر شما خوانندگان عزیزش که اونطور که باید حق مطلب رو ادا نکردید. 

خب امروز همون روزیه که بهتره هیچ کدوم از خبرها رو نگاه نکنی سعیده خانوم . 

جهاد با نفسی که این روزا برای خرید نکردن میکنم ستودنیه. 


فیدیبو میگه من پنجاه و نه درصد از کتابم رو خوندم و تا اینجا همچنان مادر خانواده شخصیت تحسین برانگیزی داره . 


اینکه این روزا آسون نیستند دلیلش این روزا نیست دلیلش باگ های منه که هربار پیداشون کردم فرستادم تو بک لاگ . 


دلم یه عاشقانه ی کلاسیک میخواست  "زنان کوچک" بدون شک انتخاب خوبی بود. 


دیشب خواب دیدم رفتم آلمان. بیشتر همکلاسی های دانشگاهم اونجا بودن. اپلای و ادامه تحصیل. من نمیدونم چرا اونجا بودم !  کلی کار نکرده تو خواب جلوم رژه میرفت. کلی آرزوی زندگی نکرده. واقعن حس مزخرفی داشت. 

 

فقط باید جرات داشته باشی دستت رو بذاری رو مرکز درد و فشار بدی. بعدش دردش کمتر میشه. چون نهایتش رو به میل خودت تجربه کردی.


امروز یه بخش هاییی از زندگی پرنسس دیانا رو میخوندم. پیغامی جز اینکه "تو میتونی ویترین خیلی قشنگی داشته باشی ولی در حقیقت گند زده باشی به زندگیت" نداشت. 


اون آلارمی که صبح ها از خواب بیدارم میکنه یه پیغام روشه "پاشو برو سرکار". هدفم از گذاشتن  پیغامه این بوده که  هم برای سوال احمقانه چرا باید از خواب پاشم جواب داشته باشم هم یه چیزی در دسترسم باشه که بتونم تا دلم میخواد بهش فحش بدم .


نشستیم لب دریاچه میپرسه به چی فکر میکنی ؟

میگم زندگی

میگه یعنی من ؟

میگم نه زندگی !

میگه یعنی به خودت ؟؟

میگم نه به زندگی.

میگه پول و اینا ؟؟؟

من :|

میگه خب تیتروار بگو یعنی چی به زندگی فکر میکنم.

میگم الان دیگه دارم به مرگ فکرمیکنم بی خیال شو :)))