263

من امروز داعش رو ب چشم خودم دیدم. موقع ارائه پروژه پایانی درس، رفت اون بالا ی جوری حرف زد ک نمره پروژه نصف کلاس پرید. بی تربیت :|

262

میگه" مشکل تو اینه ک فکر میکنی اینا شکسته اینا شکست نیست اینا زندگیه.

..

میگم" هیشکی مث من نیست هیشکی اینقد به همه چی فکر نمیکنه هیشکی دور و بر من اینجوری نیست.

..

میگه" هست و خوش شانسی تو البته هوش سرشارته.

میگه" ب جایی ک هستی غبطه میخورم ب داشتنت افتخار میکنم. اگ بدونی نمیدونی نمیدونی.

میگه" تو خورشید داری. باید بگذرونی اینا رو.

..

میگم" تو چقد زیاد میبینی منو نگا کن ب من، من این چیزایی ک تو میگی نیستم.

..

میگه" شاید عاشقتم !


261

هیچ وقت درک نکردم اینایی ک تو صحبتاشون یا نوشته هاشون عبارت عربی رو میارن منظورشون چیه دقیقن؟ کتابی ک دارم میخونم دیگ حد رو از این هم گذرونده و بعضی جاها فقط عین عبارت عربی رو آورده مثلن گفته صدرالمتالهین میفرمان بعد شیش خط عربی :| قسمت غم انگیزش اینجاس ک قبلش هم کلی تعریف و تمجید کرده ک چه حرف مهمی میفرمان :| سطح توقعش از خواننده چیه واقعن؟  اینا مگ برای خواننده فارسی زبان نوشته نشده؟  عصبانیم 


260

حس اون زاهدی رو دارم ک فرزند ارشدش ناخلف از آب درومده !

259

یکی از بچه های کارشناسی نوشته:  امتحان ب یاد ماندنی مدار 1 ساعت یک ظهر تا هفت عصر کتاب و جزوه و لپ تاپ همه چی آزاد و 140 تا دانشجوی برق ک سر جلسه بودند تا آخرین لحظه. ینی واقعن شیش ساعت سر جلسه بودیم ؟ چرا من اصلن یادم نیست اینهمه زمانو ؟ بعدش رو ولی خوب یادمه نشسته بودم تو سرویس دانشگاه هیچ صدایی توی سرم نبود هیچی هرچی سعی میکردم ی فکر بیاد تو سرم نمیتونستم ی خلسه ی باحال دوست داشتنی ک حالا میفهمم ب خاطر شیش ساعت امتحان بوده!

258

من یوسفم ک برای تماشایت با حبس با توطئه می سازم 

هر روز پیش چشم برادرها خود را ب درون چاه می اندازم !


از هر شب بدون تو بیزارم از وهم ها و اینهمه انکارم 

این حرف ها نشانه ی سودایی است من حدس میزنم ک جنون دارم !


فینگیل مینویسه از مشهد برفی از مشهد خیلی برفی :) 

257

وقتی پایینی فقط ی دغدغه داری اونم بالا رفتنه ولی هر ی قدم ک میری بالا دغدغه هات بیشتر میشه چ جوری بری بالاتر ؟ چ جوری سقوط نکنی؟  بالاتر رفتن همیشه سخته فرقی نمیکنه تو چ ارتفاعی وایساده باشی ولی سقوط از هر ارتفاعی ...

من فهمیدم ک افتادم تو چاه فهمیدنش سخت نبود ولی اینو نفهمیده بودم ک نیفتادم تهش تا تهش خیلی مونده.


256

هرکس ک میاد اینجا بهم میگ خوش بحالت چ جای خوبی داری حتی اونایی ک این برهه از زندگیشون داره تو شرایط خیلی اوکی میگذره یا اونایی ک ی دلیل خوب دارن برا زندگیشون یا حتی ی هدف قشنگ. هرکس از اینجا میره بعدش بم میگ دوست داره دوباره بیاد. برام جالب شده بود ک چرا؟ جایی ک من دارم ی جای خیلی معمولیه دقیقن در حد زندگی دانشجویی حتی ی خونه خاص نیست معماری ویژه ای نداره ب خاطر موقعیت جغرافیاییش از نور خوبی هم بهره نمیبره خود من هم آدم خاصی نیستم تو خونه آرومم و فقط سعی میکنم کارامو با تمرکز انجام بدم. پس چی باعث میشه اینجا جای جالبی باشه؟ جواب این سوال اینه، ی نیاز اساسی ک تو همه هست ی نیازی ک آدما میترسن باش رو ب رو بشن راستش خود من هم میترسیدم اون موقع ک تازه اومده بودم توی این خونه چند بار سر وسیله خریدن با مامان بحث کردیم من دلم نمیخواست چیزی بخرم دلم میخواست زندگیم ب همین تخت و میز و کتابخونم محدود شه چون از رو ب رو شدن با اون نیاز میترسیدم، میخواستم حداقل ظواهر نشون بده این زندگی موقتیه من از رو ب رو شدن با این حجم بزرگ از سکوت میترسیدم. اون نیاز چیه؟ نیاز ب خلوت :) خلوت جاییه ک توش صدای خودتو میشنوی بلندتر از همیشه. رو ب رو شدن باهاش همونقدر ک غمناک ب نظر میرسه آرامش آفرینه بعضی وقتا فکر میکنم من بهشتمو پیدا کردم بهشت شاید همین شکلیه ی سکوت خوب ی چای داغ کتابی ک دوستش داری با نرم ترین بالش دنیا :)

255

+نیکولا گفت فکر کن " فردا قراره بمیری". من بش فکر کردم اگر قرار باشه فردا بمیرم حسی ک دارم مثل نیکولا ناامیدی نیست حسی ک دارم حس رهاییه. رهایی از چی؟ از چیزایی ک دوستشون ندارم مثل اونایی ک شرایط یا دیگران برام انتخاب کردند همه همچین مواردی تو زندگیشون دارند و ناگزیرن بپذیرنش چون میخوان زندگی کنن! اینکه فردا بمیرم قراره ب من کمک کنه تو لحظه ی حال زندگی کنم؟ برای زندگی کردن تو لحظه حال راه های ساده تری هم وجود داره مثل بالغ شدن.


+میخواستم ک بذارم و برم شاید اگر الان دوسال پیش بود همین کار رو میکردم سعی میکردم بعضی از آدما رو از همه چیزایی ک ب من مربوطه تا بیشترین حد ممکن دور کنم مثل همین وب. ولی الان دوسال پیش نیست. خیلی شده ک من زمین بخورم خیلی شده ک فکر کنم نه این بار دیگ نمیتونم از جام بلند شم ولی بلند شدم ادامه دادم نه مثل ی آدم بی هدف من ادامه دادم حتی قوی تر از قبل. نمیدونستم باید چیکار کنم تنها چیزی ک ب ذهنم رسید این بود "من بلدم چ جوری باید دوباره بایستم" .