256

هرکس ک میاد اینجا بهم میگ خوش بحالت چ جای خوبی داری حتی اونایی ک این برهه از زندگیشون داره تو شرایط خیلی اوکی میگذره یا اونایی ک ی دلیل خوب دارن برا زندگیشون یا حتی ی هدف قشنگ. هرکس از اینجا میره بعدش بم میگ دوست داره دوباره بیاد. برام جالب شده بود ک چرا؟ جایی ک من دارم ی جای خیلی معمولیه دقیقن در حد زندگی دانشجویی حتی ی خونه خاص نیست معماری ویژه ای نداره ب خاطر موقعیت جغرافیاییش از نور خوبی هم بهره نمیبره خود من هم آدم خاصی نیستم تو خونه آرومم و فقط سعی میکنم کارامو با تمرکز انجام بدم. پس چی باعث میشه اینجا جای جالبی باشه؟ جواب این سوال اینه، ی نیاز اساسی ک تو همه هست ی نیازی ک آدما میترسن باش رو ب رو بشن راستش خود من هم میترسیدم اون موقع ک تازه اومده بودم توی این خونه چند بار سر وسیله خریدن با مامان بحث کردیم من دلم نمیخواست چیزی بخرم دلم میخواست زندگیم ب همین تخت و میز و کتابخونم محدود شه چون از رو ب رو شدن با اون نیاز میترسیدم، میخواستم حداقل ظواهر نشون بده این زندگی موقتیه من از رو ب رو شدن با این حجم بزرگ از سکوت میترسیدم. اون نیاز چیه؟ نیاز ب خلوت :) خلوت جاییه ک توش صدای خودتو میشنوی بلندتر از همیشه. رو ب رو شدن باهاش همونقدر ک غمناک ب نظر میرسه آرامش آفرینه بعضی وقتا فکر میکنم من بهشتمو پیدا کردم بهشت شاید همین شکلیه ی سکوت خوب ی چای داغ کتابی ک دوستش داری با نرم ترین بالش دنیا :)