دفاع به اتمام رسید همراه با دو تا مقاله ک امید میره در آینده ای نزدیک! سومی هم ب اتمام برسه. بدیش اینه ک من هنوزم فکر میکنم کار خاصی انجام ندادم، اگ استاد جلومو نگرفته بود همچنان تخته گاز از فتح قله های علم دانش! دریغ نمیکردم :|
الان دو هفته است تقریبا ک مشغول به کار شدم ولی از هر طرف حسابشو میکنم میبینم انصاف نی من این همه تلاش کنم بعد ی زن خشگل دلبر که آشپزیش هم خیلی خوب باشه :| الان تو خونه منتظرم نباشه! :|
اینطرف: ارزیاب خارجیم دکتر ایکس شده از امیرکیبر، چ جور آدمیه ؟
اونطرف: کچله
اینطرف: خیره ب افق. دیقن در همین حد خیره ب افق :|
خب باشه. میدونم شماها الان امتحان دارید پروژه دارید تمرین دارید و کذا. ولی ب هرحال منم نهار خوراک لوبیا دارم. در سطح خودش خیلی دغدغه است.
اگ قانون جذب راجع به آدمایی ک ب خودمون جذب می کنیم! صحت داشته باشه، یه حساب سرانگشتی میگه من باید برم خودم رو از بلندترین نقطه ی کره ی زمین پرت کنم پایین.
ساعت هشت و نیم خوابیدم ک زود بیدار شم. دوازده شب داشتم قر میدادم قارچ کباب میکردم، ساعت دو و دو دیقه اس دارم آهنگ گوش میدم و الباقیش رو خدا بخیر کنه!
هنوز نیمدونم چطوری بعضیا بدنشون رو از لذت سبکی ک دوش حموم میتونه بش بده محروم میکنن. امروز ک زیر دوش نیشم تا بناگوش باز بود داشتم ب این حس فکر میکردم به این سبکی ای ک آب می تونه ب بدن آدم بده. کاش ی مایعی هم بود آدم میریخت رو فکراش بعد میگف آخیییییییییییییش سبک شدم.
-یکی تو کارخونه شامپو بچه فیروز ب ذهنش رسیده شامپو با عصاره آلوعه ورا بسازه، با توجه به بوی فوق خفنی ک این محصول داره، من تو این مورد روی این شخصو عمیقا میبوسم، حتی اگ اسلام در خطر باشه D:
در طول روز از بعضی اتفاقایی ک میفته ناراحت میشم، گاهی خودمو ب شدت سرزنش میکنم، مغزم هی میگ زندگی ی جور دیگ هم میتونست باشه، ولی وقتی شب میشه به طور کاملا اطمینان بخشی ب این نتیجه میرسم "همه چی سرجاشه". کمرم رو میذارم رو لوله ی شوفاژی ک از کف سالن میگذره، نوک انگشتامو از انتهای پتو میفرستم بیرون. با خیال راحت میخوابم.