195

سر شام می فرمان: من رئیس فلان جا شدم. میگم خب چرا میخندین حالا؟ میفرمان : آخه الان جلسه داریم. :|


امروز تی وی داره ی نشست رو پخش میکنه که آقای پدر هر سال میرفته. میگم : شما امروز نباید میرفتین اینجا؟ میفرمان : رفتم دیگ الان دارم گوش میدم چ خبر بوده. :|


آیا از چنین  پدری نباید الگو گرفت ؟ :))


194

با آقاجون رفته بودم توی باغچه سبزی هاش. توش خیار هم کاشته بود. خیلی بچه بودم یادمه. آقاجون اصلن دوست نداشت بچه ها اون طرفا پیداشون بشه. ولی خب، بچه ها عاشق خیارای نو رسن. داشتم می رفتم سمت بوته خیارا ک صدام کرد " وایسا باباجان من خودم برات میچینم" من لب برچیدم،  گفت " خیار ناز داره بابا میدونی ینی چی ؟"  گفتم نه .  گفت  "ینی اگر پا رو یکی از برگاش بذاری کل بوته اش خشک میشه " سرش رو آورد بالا  ی خیار داد دستم ،  گفت " مثل دختر من" .




193

" وای مامان غلط کردم چرا اینقد سخته " از رسته Ctrl+Z های آن امام در کلاس  باله :|

193

من نمی فمم  چرا " مشکلات مرتفع شد" ینی " مشکلات حل شد یا از مشکلات کاسته شد" چ جوری خب ؟

192

علاقه با تمرکز رابطه ی مستقیم داره. هرچی علاقه ی آدم به چیزی بیشتر باشه بیشتر هم میتونه روش تمرکز کنه. من تو ی اتوبوس شلوغ وسط ی روز خیلی گرم می تونم یکی از مقاله های رشته ی اولویت دومم  رو بخونم و حتی اینقدر روش تمرکز کنم ک ایستگاه مقصدو رد کنم در مقابل من میتونم تو ی اتوبوس شلوغ وسط ی روز خیلی گرم یکی از مقاله های رشته ی خودمو بگیرم دستم و همش حواسم ب این باشه ک اتوبوس چقدر شلوغه هوا چقدر گرمه لعنتی چرا نمیرسیم و حس کنم دارم بالا میارم حتی .

 اسف باره. 

191

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

190

من هیچ وقت تو کتاب خوندن آدم موضوع محوری نبودم. هیچ وقت شروع نکردم راجع ب ی موضوع خاص خوندن. من شدیدن آدم نویسنده محوریم و تو این زمینه گندشو در میارم. وقتی از سبک نوشتن ی نویسنده خوشم بیاد هرچی نوشته باشه میخونم. این حس خوبی داره. می تونی تغییر طرز تفکر ی نویسنده تو سیر کتاباشو ببینی میتونی حس کنی چ چیزایی براش خیلی مهم بودن و دقیقن چرا خواسته نویسنده بشه. میدونی من دنبال چیزیم ک فقط با خوندن ی کتاب خوب ب دست نمیاری من دنبال اون آدمیم ک پشت این نوشته ها قایم شده. وقتی ی کتاب خوب میخونی با داستان و شخصیاتش ارتباط برقرار می کنی ولی اون کسی ک اون کتابو نوشته نمی بینی ولی وقتی چن تا داستان مختلف ازش بخونی پیدا میشه نشونه های اون آدمو میچسبونی ب هم و میسازیش. ب نظر من اونی ک ی اثر خیلی خوب خلق میکنه خودش از اون اثر خوب جالب تره. سوژه ی جدیدم "آلبر کامو" ئه. آدم جالبیه .

189

منو بشنو از دور :) 

اینجا 

188

مثلن ی روز تعطیل وسط هفته ک همه خونن یکی از همسایه ها سیرابی بار بذاره  فضا رو عطر آگین کنه. :|


187

همسایه بغلی تند تند کوبید ب در. درو ک باز کردم اون ی جیغ بنفش کشید من سه متر پریدم هوا ی جیغ بنفش کشیدم درو کوبیدم ب هم :| بعد ک نفسم جا اومد درو باز کردم دوباره، گفتم چی شده؟  گفت ی مارمولک اومده بود پشت درتون میخواستم بگم درو باز نکنید تو نیاد. بش میگم کوش الان ؟ میگ درو ک کوبیدی ب هم له شد اون وسط . بعد مسئله ای ک اینجا وجود داره اینه ک دکتر وقتی تو میکوبی ب در آدم درو باز میکنه دیگ. در زدی ک بگی درو باز نکنیم ؟!  


186

فرق گلایه کردن با کنایه زدن اینه که کنایه زدن ب خوبی قابلیت پاشیدن ی رابطه از هم رو داره ولی توی گلایه کردن اگر دو طرف منطقی عمل کنند میشه مشکلاتو حل کرد. 

185

 آدما بزرگ میشن بعد کم کم با رنج های زندگی روب رو میشن مشکلات دیگرانو میبینن و درکشون میکنن. آدما از ی جایی ب بعد می فهمن زندگی اون بهشتی ک فکر میکردن نیست. از ی جایی ب بعد میفهمن رسیدن ب چیزایی ک واقعن میخواستن اون لذتی ک واقعن فکر میکردنو نداره. برا همینم  برای بعضیا تیشه میخوره ب ریشه ی اون چیزی ک بش میگفتن "اعتقادات" و بعضیا هم سفت تر از قبل میچسبنش چون میترسن رهاش کنند یا بهش فکر کنند. ولی واقعن اعتقادها فقط میتونن تو همین دو جهت عمل کنند ؟ فقط میشه انکارشون کرد یا برای فرار از ترس رو ب رو شدن با واقعیت سفت بشون چسبید؟  از اونجا ک خیلی از اعتقادا فراطبیعی اند با علم تجربی قابل اثبات نیستند ولی ی چیز خیلی خوبی که راج بشون وجود داره اینه که " نه میشه ردشون کرد نه تایید".طول زندگی ما نامشخصه ولی چیزی ک واضحه اینه ک ته داره.  همه ی ادما تهش ب ی چیزی احتیاج دارند ب ی چیزی ک بتونن بهش تکیه کنند. شاید اگه الان از ی آدم بپرسی تو کی هستی ؟ بگ من دکترم من موفقم من مهربونم من ... ولی تهش اینو نمیگه تهش اگه از ی آدم بپرسی تو کی هستی ؟ تنها جوابی ک میتونه بده اون چیزیه ک بهش اعتقاد داشته. آدما باید ب ی چیزی اعتقاد داشته باشن فرقی نمیکنه چی باید ب ی چیزی اعتقاد داشته باشن و گرنه" تهش هیچی نیستن"

184

غرور داشتن ی مزیته. ولی غرور داشتن ی آدم نسبت به کسایی ک دوستشون داره و براش عزیزن نه تنها ی مزیت نیست بلکه ی اخلاق ب دردنخور محسوب میشه.

183

قبل از دوره کارشناسیم میرفتم باشگا لاغر محسوب میشدم بدون هیچ تغییری الان ک میرم باشگاه دیگ لاغر محسوب نمیشم .معیار ها عوض میشن و آخرین چیزی ک من ی روز دلم بخواد تو زندگیم بش فکر کنم عوض شدن معیاراست. روزی چن تا کامنت از خانومای باشگا دریافت میکنم ک حتی اگه ی اپسیلونم تو خودم تغییر ایجاد کنم دیوونم. روزی چن بار از این فکر خندم میگیره ک اگه دونه برف اونجا بودحتمن همشونو قانع میکرد اشتبا فکر میکنند. باشگا خوبه. تو اون طبقه ای ک من هستم هرکس سرگرم کار خودشه. دوس دارم. 

182

 ی جزیره ام ک دورش ی دنیا سرابه.

181

من زیاد آب میخورم واسه همینم همیشه ی بطری آب معدنی تو کیفمه یا دو رو برم ی لیوان آب هست. من وقتی ی مطلبی  رو میخونم ک نیاز ب دقت و تمرکز داره هی جامو عوض میکنم از این ور ب اون ور. جمع این دو تا با هم میشه اینکه من روزی چندتا لیوان آبو شوت میکنم رو فرش .

180

اگه من تو مسابقات "چگونه هر بار ب آشپزخانه رفتیم ب یک جایی برخورد کنیم" شرکت کنم حتمن نفر اول میشم. 

179

آدم اگه ی روز صب از خواب بیدار بشه و ببینه چیزی تو خودش برا تغییر دادن نداره مرده ی جور مرگِ غیر فیزیکیِ یواش.

178

یکی از مزایای تنها بودن اینه ک میتونی صداتو تا جایی ک دلت میخواد ببری بالا همراه همایون" خمش باش" بخونی.  

177

 باید ی مکانیزمی تعبیه بشه ب اسم " بیل هوشمند زیر صندلی" . این بیل هوشمند زیر صندلی باید ب محض اینکه یکی از این ردیف اولی های همیشه در صحنه دهنش باز شد و خواست ی سوال چرت بپرسه خودش وارد عمل بشه و طرفو خاموش کنه.