194

با آقاجون رفته بودم توی باغچه سبزی هاش. توش خیار هم کاشته بود. خیلی بچه بودم یادمه. آقاجون اصلن دوست نداشت بچه ها اون طرفا پیداشون بشه. ولی خب، بچه ها عاشق خیارای نو رسن. داشتم می رفتم سمت بوته خیارا ک صدام کرد " وایسا باباجان من خودم برات میچینم" من لب برچیدم،  گفت " خیار ناز داره بابا میدونی ینی چی ؟"  گفتم نه .  گفت  "ینی اگر پا رو یکی از برگاش بذاری کل بوته اش خشک میشه " سرش رو آورد بالا  ی خیار داد دستم ،  گفت " مثل دختر من" .




نظرات 5 + ارسال نظر
tree چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 21:26

نظرات واسه بعضی پستا بسته است که!! عمدیه؟ یا سهوی؟

هیچ کدوم عادته :)

پرنده خاموش سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 13:05 http://www.silentbird.blogsky.com

میخواهم عوض شوم … چرا باید دلتنگ باشم ؟
تو باید دلتنگ شوی …
می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم ، در دورترین نقطه …
دقت کن رسیدن به من آسان نیست !
اگر همتش را نداری آسیب به درخت نرسان ، به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش !

؟!

مهندس جان سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 13:03 http://mohandesjan.blogsky.com

akheeeey

:)

دونه برف جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 17:44 http://cockpit.blogsky.com

درست مثل تو :)

tree پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 20:09

+++++++
امکان دیدن پست های رمزدار هست عایا؟

بستگی داره شما کی هستید :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد