220

-دو قسمتی

+سردار ازکان تو کتابش نوشته بود وقتی مری کتاب شازده کوچولو رو بعد از چند سال دوباره خونده حس کرده کتاب کاملا عوض شده. ی شهر کتاب بزرگ نزدیک خونه ی من بود ک الان تبدیل شده به فروشگاه جینیگل جات. کتابام تموم شده. رفتم سراغ آرشیوم چند تا از کتابایی ک چندسال پیش خوندم و ردشون نکردم برن. حسی ک بشون دارم حسیه ک سردار ازکان برای کتاب شازده کوچولو گفته بود انگار تبدیل شدند ب یه چیز دیگه جمله هاشون برام ی معنی دیگه میده. یادمه چقد از شخصیت ترزا تو کتاب "بار هستی" متنفر بودم. ترزا تو این کتاب ی دختر فوق العاده وابسته است که هیچ کاری تو دنیا جز اینکه آیزون توما باشه نداره یادمه وقتی این کتابو میخوندم گاهی کارای ترزا اینقدر کلافم میکرد ک فقط بهش میگفتم لعنتی احمق! بعدم کتابو واسه ی مدت طولانی میذاشتم کنار ولی الان دیگ ترزا ی لعنتی احمق نیست هرچند هنوز غیر قابل قبوله ولی دیگه درکش سخت نیست.


++ یکی از دلایل اینکه تو اینقدر مهمی اینه ک تو جاهای خوب زندگی من هستی تو چیزایی ک دوستشون دارم تو دنیایی ک دیگ نامه نوشتن باب نیست تو کتابای من نامه هایی هست که تو نوشتیشون و میدونی این چقدر حس خوبیه؟ اون یاد داشتی ک درباره ی تنهایی نوشتی رو چندبار خوندم. مثل کتابام معناش فرق کرده بود خیلی زیاد. تو یه یادداشت دیگ نوشتی ک " می ترسم ک قهر کنی و بری  هیچی از این ترسناک تر نیست سعیده روتو از من برنگردون" من خجالت کشیدم میدونی؟ من با شناختی ک از خودم دارم میدونم واقعن کاری کرده بودم ک تو بترسی. من خجالت کشیدم.من تو رو باور دارم وقتی نوشتی " برای عزیزترین سعیده ی دنیا"  من تو رو باورت دارم "عزیزترین بهترین جانِ دنیا".