77

من سعی کردم ب جای اینکه بشورم و پهنش کنم روی بند او را قانع کنم ولی نشد گفت ک "من شما رو درک نمیکنم  هنر اینه ک آدم کارهاشو موازی با هم پیش ببره." ب او گفتم ترجیح میدهم کارهایم را درست و کامل انجام بدهم تا موازی ولی او باز هم درک نکرد و گفت "دیر میشه !"من همچنان سعی کردم خونسردی خودم را حفظ کنم و احوالاتش را نکنم توی قوطی ولی خب او متوجه موقعیت نبود و گفت : "چطور استاد اجازه داشت با شما حرف بزنه ولی ب من حتی ی فرصتم نمیدید ؟ " ب هر حال تقصیر من نبود خودش کاری کرد ک من احوالاتش را مستقیما بکنم توی قوطی مسئله اینجاست ک نرفت توی قوطی و گفت " هرچقدر بخواید صبر میکنم" و من نتیجه گرفتم احوالات بعضی ها را نمیشود کرد توی قوطی و باید برای آنها از فن دیگری مثل "بخوابونم دهنش ؟ " استفاده کرد.



+ بهترین جان گفت "مردها وقتی عاشق می شوند یکمی چندش می شوند" !