51

 خواب دیدم ی غریبه داره وارد خونه میشه از تو چشمی دیدمش. چشماش زیادی آشنا بود .ترسیدم فکر کردم از کی کمک بخوام هیشکی ب ذهنم نمیومد انگار نمیشد ب کسی گفت دو تا چشم غریبه پشت در خونست میدونی این بیشتر از هرچیزی اذیتم کرد حتی بیشتر از فکر اینکه ی غریبه میخواد وارد خونه بشه بعد از خواب پریدم . گریه کردم . زل زدم ب سقف . ترسیدم . ب خودم گفتم اگه نمیخوابی پاشو ی کاری بکن ولی ساعت سه و نیم شب بود برا همین تصمیم گرفتم دوباره بخوابم . فکر کردم آدما ب همه چی عادت میکنند حتی ب فوبیای وحشتناکشون از تاریکی . حتی ب ی جفت چشم ک براشون ترسناک شده . بعد خوابیدم . آدما ب همه چی عادت میکنند ب هرحال.


+ لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست ؟

  دو نقطه همدردی