یک هفته تموم من ی طرف بودم کل خانواده ی طرف . یک هفته تموم من همه منطقم رو ریختم وسط تا بقیه رو قانع کنم و بقیه هم از هیچ تلاشی تو این زمینه دریغ نکردن، مثلن مامان یک ساعت پشت تلفن گریه کرد سارا باهام قهر کرد داماد از حربه ی " از دختر عاقلی مث تو توقع نمیره!" استفاده کرد و من همچنان اونطرف بودم و کل خانواده ی طرف دیگ ! بابا تو کل این ی هفته با من حرف نزد دیشب زنگ زد گفت اگر این تصمیم توئه من باهاش مشکلی ندارم ولی قطعا و قطعا باید با "عمو ات" تو این زمینه مشورت کنم. هیچ کس مث بابا نمی تونست اینقدر هوشمندانه من رو از تصمیمم منصرف کنه هیچ کس مث بابا نمیدونه من چ پرایویسی های سفت و سختی برای خودم دارم ک " عمو ات " قطعا جایی توش نداره. این بده ک یکی اطرافت باشه و بدونه خنجر رو از کجا بزنه تو حتمن از پا درمیای. بابا میدونه خیلی هم خوب میدونه ..