-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 مرداد 1397 12:10
هرچی بیشتر میرم جلو بیشتر حرف برای نگفتن دارم. این چیزی نیست که به نظر من خوب باشه. سکوتی نیست که از آرامش بیاد. راهی هم برای نجات دادن خودم پیدا نمیکنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیر 1397 10:12
آرزو داشتم میتونستم هر شب بیارمت تو خوابم، اگ میدونسی صبحش با چ ارامش لذت بخشی از خواب پا میشم. اخ اگ میدونستی ..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 خرداد 1397 19:22
یه چیزی ک اینجا حسابی آزار دهنده س شل و آروم حرف زدن بچه هاست. انگار هرکی n ساعت میشینه پشت مانیتور برای درست حرف زدن دچار مشکل میشه. حقیقتا بضی وقتا دلم میخواد دستم رو بگیرم زیر چونه طرف مقابل زل بزنم تو چشاش بگم ببین! محکم حرف بزن! با صدای رسا :|
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 فروردین 1397 14:21
من انگاری که n ساله اینجا نبودم، چون زیاد وقت ندارم با لپ تاپ خودم کار کنم و سکیورتی سیستم های اونجایی ک هستم هم به طرز عنی بالاست و ترجیح میدم رییس ک مسئوله سروره خیلی از اراجیف توی ذهن من مطلع نباشه و همین تصویر دختر مرتب و منظم و دسته گلی ک من هستم تو ذهنش بمونه ! ولی مرسی ک شماها نوشتید، توی عید خوندمتون حسابی،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 فروردین 1397 14:17
همانا امروز به من آموخت ک به جای برگزاری مسابقات دوچرخه سواری و جیغ زدن با شعف رو سرسره های کوچه بالایی شرکت بشینم عین آدم تسکم رو تموم کنم تا این چنین ب جمعه م گند نخوره.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 فروردین 1397 12:51
چیزی ک بزرگسالی رو سخت میکنه عدد سن ما نیست، مسئولیت داشتنه. تعریف بزرگسال خوشحال میشه این: "بزرگسالی که مسئولیتی نداره".
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 فروردین 1397 00:56
ماتحت هرکسی نشونه ی شخصیتشه، من وقتی امشب محکم مورد عنایت قرارش دادم به این کشف رسیدم، چطوری میشه ی ادمی ک کلن پهنه جلوی تلویزیون ماتحتی به این سفتی داشته باشه؟! این نشون میده طرف آدم غیرقابل اعتمادیه و قصه علی هذا !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 فروردین 1397 00:47
یکی از جنایاتی ک بشر در حق خودش مرتکب شده بیان احساساتش با استفاده از کلماته. وقتی شروع میکنی تجربه های عمیق درونیت رو با کلمات توضیح دادن تنها اتفاقی ک میفته اینه یه تجربه ی عمیق و پرمعنا رو تبدیل میکنی به یه چیز احمقانه ی چیپ، هرچی هم بیشتر توضیح میدی بیشتر گندش درمیاد، برای همینه ک من از توضیح دادن خودم و احساسات...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 فروردین 1397 12:12
الان اینجوریه که شما برای خرخفن تر نشون دادن خودت و بودن تو دسته ی ما چقد روشن فکریم اول میری اکانت اینستات رو حذف میکنی و سریعا پشت بندش یه اکانت تو توییتر میسازی و راجع به هرچی که میدونی و نمیدونی یه جمله ی قصار افاضات میکنی، یا میتونی همین روند رو طی کنی ولی به جای همراهی با اون به ظاهر روشن فکرا راجع به همه ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفند 1396 21:13
در آستانه ی سال 97 قبل از تحویل من ایستاده بین یک عالمه ادم هیچ حسی توی صورتم نیست، آرزوی خاصی ندارم، آدما بیشتر از قبل برام عجیب و غریب به نظر میرسند، هرکاری مطلقا هرکاری ک قبلا برام ی معنایی داشت الان هیچ معنایی نداره، مغزم تو حالت بی وزنیه و هیچ درکی از محیط اطرافم ندارم. حالا تو هم اگر دوست داری فکر کنی نشونه ی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اسفند 1396 10:37
میگم ک، کاش همه این چیزایی ک برای بعد از مرگ میگن الکی باشه، کاش تموم بشه همه چی، حتی عالی ترین نوعش رو هم دلم نمیخواد، من دلم میخوام برم تو عدم، برم جایی ک نبودم، هیچی هیچ اثری از من نباشه دلم میخواد یه نقطه ی پایان واقعی داشته باشه میگ ک، سعیده! افسرده شدی ؟! اینا همش نشونه های افسردگیه منم لبخند میزنم، میگم ک جدیم،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1396 19:32
هایلند، روژا، سفیر، ال سی واکیکی ،بازار میوه تجریش و فروشگاه ابنبات چوبی :/ امیدوارم دفه ی بعدی ک خواستم برم اینجاها یکی جلوم رو بگیره:/ در حقیقت من رفته بودم هایلند ک حال و هوام عوض شه ولی الان با فاکتوری ک از خریدام دستمه میتونم خودم رو بکشم حتی :((
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1396 19:25
ولی فرزندم انسان ب اون درجه از تباهی میرسه ک هایده گوش میده.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دی 1396 14:11
دارم ی کار مزخرفی میکنم و تنها چیزی که ب ذهنم میرسه اینه ک به دکتر پیام بدم بگم واقعن ب خاطر این میخوای ب من پول بدی ؟ ! فاز مزخرف داکیومنتیشن قبل از پیاده سازی ، فیلینگ لعنتییییی تموم شو
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 دی 1396 11:34
دنیا جای بهتری میشد اگ ته تمام صحبت های من با بابا ب جمله ی "اصن تو برا چی میری سرکار" ختم نمیشد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دی 1396 19:53
رفتیم توی تراس طبقه ۲۲، خرمالو خوردیم، ب این نتیجه رسیدیم ک دنیا لایک پیس عاف شیییییییته، تصمیم گرفتیم کار بی فایده نکنیم، مثلن همو دلداری ندیم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دی 1396 19:49
همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه بم گفت رتبه یک کنکور ریاضی بوده. همون موقه فمیدم تو انتخاب همسفر اشتباه کردم .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آبان 1396 09:30
دکتر تو جلسه عمومی شرکت خاطر نشان کرد ک وارد شدن ب اینجا کار خیلی سختیه ولی بیرون رفتن ازش اصلن، شما اگ الان ب من بگید خدافظ میخوام از این شرکت برم، ن تنها جلوتون رو نمیگیرم تا دم درم بدرقتون میکنم، ولی هرگز دیگ نمیتونین برگردین! مام همینقد دوست داریم دکتر جان شرمندمون میکنی ب خدا.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبان 1396 15:00
هرچی نشده باشم تو این چن وقت حداقل یه ویکی نویس حرفه ای شدم :/
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 آبان 1396 09:39
نتیجه جو گیری برای تغییر دکوراسیون خونه شده اینکه گردن و دست چپم ب طرز وحشتناکی گرفته :/ دارم میرم سرکار، فکرم پیش الگوریتمیه ک نصفه مونده، رییس دوبار تاکید کرده ک باید فلن بذارمش کنار و برم بخش تایمینگ، نمیدونم چطوری جرات میکنه این پیشنهاد بی شرمانه رو بده :/ ی درصد فکر کن من کارم رو نصفه رها کنم. اشتیاق من برای تموم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبان 1396 07:38
این ساعت صبح بیرون اومدنو دوس دارم، هرچند ترافیک نسبت ب تابستون سه برابر شده ولی دیدن بچه مدرسه ای ها کیف داره. دلم میخواد جای اونا باشم؟ نبابا دیگ اینقدام احمق نیستم، دوسشون دارم، فسقل بودنشونو، ابعاد دنیاشونو، حرفایی ک به هم میزنن، اینکه همشون به طرز جالبی یا بامزن یا قشنگ، تو این شهری ک هیچ منظره ی جذابی واسه دیدن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 شهریور 1396 15:20
"انتظار" با اختلاف بدترین حس دنیاست .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریور 1396 12:04
فکر میکردم ی دنیای عظیمی این بیرونه و من چقد کوچیک و ساده و سر راستم ، فهمیدم ک یه دنیای کوچیکی این بیرونه و درون من چقد عظیم و شگفت و بی انتهاست . ب نظر میرسید من ی خونه دارم و یه ساعتایی از روز رو تو محل کارم میگذرونم الان کاملا قضیه برعکس شده . فکر میکردم ک ... فهمیدم ک ... این جای خالی ها رو میتونم با کلی جمله ی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مرداد 1396 00:40
من نیاز دارم نه بذار بگم خیلی نیاز دارم ک برم ی جای خیلی بلند، خیلی ساکت، پاهامو دراز کنم، چند ساعت فقط چند ساعت .. تو همین روزای لعنتی ک من بلند تر از همیشه میخندم و درمونده تر از همیشه ام .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 تیر 1396 00:01
چن روز پیش ک رفتم با مایکروی تیم مارکتینگ غذام رو گرم کنم بلاخره چشمم ب جمال بدل جناب جان اسنو! روشن شد و قبل از اینکه بتونم جواب سلام بلند همراه با لبخندش رو بدم با مغز رفت تو در !! ب هرحال این ضایه شدنا چیزی از ارزشای جان اسنوی اورجینال تو ذهن من کم نمیکنه :/
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 تیر 1396 20:58
- ساعت هشت و نیم صب " سلام غذاتو جا گذاشتیا" -ساعت ده صبح " من الویه برداشتم از تو یخچالت" -ساعت یک ظهر " نون ساندویچات رو من خوردم اگ میخوای برا فردات بخر" -ساعت چهار عصر " چن تا خیار تو یخچالت بود خواستم بگم اگ برا شب خیار میخوای دیگ نداری " اینا پیامای امروز سارا ب منه :| هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 تیر 1396 19:22
غروب پن شنبه، بوی شام شاهانه از آشپرخونه، موهای خیس، قارچ کبابی ، قر، گیم آو ترونز، بی خیالی، گور پدر دنیا .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 تیر 1396 13:44
ما را که تو منظوری خاطر برود جایی؟ برود جایی؟! حاشا و کلا !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیر 1396 15:59
ولی روی قبرم اینم بنویسید، بنویسید بزرگوار مصدا ق بارز گشادی بود در حدی ک هر نرم افزار جدیدی میرسید دستش اول میرف سرچ میکرد اتوتایپش چ جوریه :/ + رییس امده ^___^
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیر 1396 21:40
رییس سایلنت ترین موجودیه ک من در تمام عمرم دیدم، نه نه بهتره بگم سایلنت ترین موجودیه که وقتی نیست جای خالیش به شدت احساس میشه. اینجوری ک همه ی بچه های تیم ما از چارشنبه حس میکنن باباشون رو گم کردن. رییس هرجا هسی دیگ بسه لدفن بیا.