رییس سایلنت ترین موجودیه ک من در تمام عمرم دیدم، نه نه بهتره بگم سایلنت ترین موجودیه که وقتی نیست جای خالیش به شدت احساس میشه. اینجوری ک همه ی بچه های تیم ما از چارشنبه حس میکنن باباشون رو گم کردن. رییس هرجا هسی دیگ بسه لدفن بیا.


ی کتابی هست ب اسم "بی شعوری" من نخوندمش. امروز فمیدم ک از این بابت چیزی رو از دست ندادم. ب نظرم ادم اگه میخواد با همه ی مصادیق بیشعوری به طور یکجا اشنا بشه میتونه تو ی ساعت شلوغ از مترو یا BRT استفاده کنه. 


ما نشسته ایم در تراس همایونی مادربزرگه گیلاس ابدار نوش جان میکنیم همایونِ جان در گوشمون میفرمان " جان جان جان از همه جهان می کشد دلم پر به سوی تو" :) درآمدزایی هم میکنیم تازه . 

اسمایلی اللهم آخییییییییش پس از یک ماه طولانیه همراه با دوشواری.

+ تنها چیزی ک الان میتونم بات شریک بشم اینه : لینک .


-سیاست رییس تیم ما اینجوریه ک میندازتمون وسط اقیانوس. " یا شنا یاد میگیریم یا می میریم" فلذا حالم خوب نی اصن.


- ولی روز اول ک من کارم رو با هم  تیمیم شروع کردم بش گفتم ب حافظه ی من اطمینان کن ب نظرم ی جمله ی ساده ی واضح بود و لازم نبود اینقدر در برابرش مقاومت کنه. سر ی چیزی ب مشکل میخوردیم و بش میگفتم تو استاندارد گفته ب فلان مدل باید پیاده سازی بشه حقیقتا وقتی در جواب این حرف من میگف صفحش رو بم نشون بده من تو مغزم نشسته بودم رو ی ی صندلی راحت آب آلبالوم رو میخوردم و گیوتین  رو رها میکردم رو گردنش. یذره ک رفتیم جلوتر دیگ صفه رو نمیپرسید ازم فقط میپرسید مطمنی اینو گفته؟ ک البته هرچند از حالت قبل بهتر بود ولی تاثیری روی اینکه من تو مغزم گیوتین رو رها نکنم رو گردنش نداشت. الان؟ نه دیگ الان کاری باهاش ندارم، الان با هم میشینیم رو صندلی های راحت اب آلبالومون رو میخوریم چون هرجا ب مشکل میخوریم ب رییس میگه از سعیده بپرس وقتی میگه تو متن این نوشته شده ینی نوشته شده. 



+ از اول این ماه زمان برای خوابیدن پیدا نمیکردم،  هنوزم وضیت همونه. یه عالمه هم کسر کار دارم تازه. اسمایلی گناه داشتن.

+میگما حالا ب درک، شلوار جینی ک کمرش بمون بسته نمیشد الان دو سایز گشاد شده ب جاش دلمون ک سبک شد جانم، نشد؟ 


همیشه این فکر برام جذاب بوده ک اگر در ظرف ناخودآگاهت رو ببندی و نذاری از این بیرون چیزی بش اضافه شه هر چی اون تو هست یواش یواش میاد بالا و خودش رو بهت نشون میده. دلم میخواد بدون هیچ قضاوتی و ب عنوان ی ناظر بدونم اون تو چ خبره. من و محیط دست ب دست هم دادیم و چیزی ساختیم ک یه هیولاست یا یه فرشته. کدومشه ؟ فرقی نمیکنه برام فقط دلم میخواد بشناسمش. 


خیال پردازی می کنی و فکر می کنی اون خیال ها مال تو هستند چون تو خلقشون کردی؛ احساس قدرت می کنی و بهشون پر و بال میدی، هرچی بزرگتر و شفاف تر لذتش عمیق تر. ولی چیزی ک نمیدونی اینه بعد ی مدت دیگ اونا بنده تو نیستند تو بنده ی اونایی. 


کتونی رنگی رنگی؟ اوکی قبول. زیر ابرو ؟ باشه عب نداره. جامدادی صورتی؟! صورتی عاخه ؟!! اونم لب مرزی قبول. ولی پسرم شلوار جذب نپوش خیلی خزه فراتر از خز حتی .

 

روز اولی ک رفتم بین اون همه کُدبانو و کُداقا حسابی از سکوت و جو سنگین اونجا حوصلم سر رفت. دو هفته ک گذشت حس میکردم رییس دلش میخواد من رو با طناب ببنده ب صندلی ک اینقد وول نخورم و مث بقیه اروم بگیرم. خب  حالا منم کم کم دارم تبدیل میشم ب یک کُدبانوی تمام عیار! مامان نگرانم بود ک این چن سال تنهایی زندگی کردن من رو حسابی ب سکوت عادت داده، کجاس ک ببینه کار از عادت داره میگذره من رسمن دارم تو این زمینه ب فنا میرم.

 

یکی از دلایلی ک باعث میشه من تو فصل گرما از نود درصد مردم متنفر بشم اینه ک من آپشن عرق کردن ندارم، ولی بهتره ک اینو کسی ندونه چون اینجوری اونا از من متنفر میشن .


من خیلی محترمانه بش گفتم سبک کتابایی ک من میخونم با شما یه مقدار متفاوته. امروز ب زور ی کتاب رو بم داده تحت عنوان " بگذارید در آغوش او بمیرم " :| 

الان واقن دلم میخواد برم در آغوش یکی بمیرم :|  این پست رو بخاطر بیارید و بیایید همه باهم گیسو بکنیم و جامه بدریم حتی.


اخرین باری که اینجوری با یه عالمه آدم دیگ با ی ریتم خاصی دست زده بودم چن سال پیش موقع تحویل سال تو حرم امام رضا (ع) بود و الان میخوام اعتراف کنم ک جدن کار لذت بخشیه :)


انبوه کارای رو میزم برام این سوال رو ایجاد میکنه ک اگر زن اون اقای الف میشدم ک میگف " من هرجوری بخوای از نظر مالی ساپورتت میکنم نرو سر کار" خوش بخت تر بودم یا زن اون یکی اقای الف ک میگف "تو برگ گلی، من نمیذارم دست ب سیاه سفید بزنی"   ؟ :| 


این چیه ؟! 

این حاصل جلسه دو ساعته امروز من با رییسه. در حقیقت اینجا داشت خاطر نشان میکرد کار بعدی که من باید بش تحویل بدم چیه.

نهایتا هم  ی نگاه ب برگه ای ک نوشته انداخت ی نگاه ب من و در حالی ک یه "و من الله توفیق" خاصی تو چشاش بود گف سوالی ندارید ؟ :|  

نشستم تو مترو و در حین اینکه خمیازه می کشیدم با صدای بلند به اتفاقایی ک برام افتاده بود خندیدم چون ب جای سعادت اباد سر از نواب در آوردم ! سه بار ایستگاه مورد نظرم رو رد کردم، اعتراف میکنم دفه سوم واقعن گریم گرفته بود، تو مترو ب ی اقای قد بلند چهارشونه ک چشمایی شفافی داشت با ی لبخند گشاد سلام کردم چون فکر کردم دایی کوچیکه اس! این درحالی ک احتمال حضور دایی کوچیکه تو اون موقعیت زمانی و مکانی در حد یک در میلیونه :| در نهایت قبل از اینکه رسمن خودم رو ب فنا بدم زنگ زدم بش گفتم هرجا هستی پاشو بیا من رو ببر خونه ممکنه گم بشم :| 

من همونیم ک میتونه تو ی ساعت دو تا الگوریتم جدید طراحی کنه و کدش رو بزنه، ولی وقتی خوابش میاد تبدیل بشه ب خنگ ترین موجود دنیا. 



فرزندم چیزی ک پدر و مادرا از ادم میخوان موفق بودنه ولی چیزی ک یه ادم در واقع بهش احتیاج داره مفید بودنه. 



- میشه ته کاهو رو همینجوری خالی خالی بخوریم نریزیم تو سلاد ؟

+ آره،  مگ لذت های دنیا چن تان ک ما بخوایم خودمون رو ازش محروم کنیم ؟


من ماتیک قرمز نزده بودم ، براش خنده ی دلبر و عشوه خرکی هم نیومدم ، فقط ی بار ک تنها بودم و اونم نشسته بود ته کانکس بوفه، دلم نخواس بش بگم اقا میشه لدفن .. ب جاش گفتم فامیل شما چیه ؟ دفه بعدی ک بش گفتم اقای فرح بش میشه لدفن.. خوشال شد، هرچند اینقد ب فروشنده پیر و  گنداخلاق بوفه مشهور بود ک نخواد خوشالیش رو نشون بده، ولی ادما وقتی خوشال میشن گوشه چشمشون جم میشه مخصوصن اونایی ک دلشون میخواد خوشالیشون رو کسی نبینه، ب هرحال ب حاشیه نریم من نمیخواستم باش دوست بشم یا هرچی  ولی صدا کردنش ب فامیلیش شبیه این بود ک بش هویت داده باشی ، اینجوری دیگ ی رباتی نبود ک فقط از تو قفسه ها کیک و بیسکوییت بیاره اونم با من دوستی خاصی ب هم نزد،  ولی مث بقیه الکی خریدم رو لفت نداد یا خودش رو نزد ب نشنیدن یا بقیه پولم رو عوضی نداد ک بیخودی علافم کنه، فقط هروقت منو ته صف دید گف چی میخوای منم گفتم اقای فرح بخش لدفن .. اونم گوشه ی چشمش جمع شد. دوستیم با میوه فروش سر کوچه هم دست من نبود یا با رحیم اقای بغال یا اون پسره ک سبزی میفروشه من زیاد تمایلی ندارم با ادمایی ک نمیشناسم ولی هر روز میبینم ارتباط برقرار کنم. میوه فروش سر کوچه کرمانشاهیه اینو ی بار خودش اعتراف کرد اینجوری ک برای سه شب متوالی مجبور شدم رمز کارتم رو براش تکرار کنم، اونم گفت چرا اینقد صدای من نازکه خانومش وقتی حرف میزنه انگار ی مرد داره حرف میزنه دیقن همینجا بود ک گفت کرمانشاهین منم خجالت کشیدم ولی بعدش فهمیدم اگ بخوام از خودم ی صدای کلفت تر تولید کنم شبیه خروس میشه و احتمالا میتونه تو خندوندن میوه فروش سر کوچه نقش ب سزایی داشته باشه، بعدش باهام دوست شد یا حداقل وانمود کرد ما دیگ همو میشناسیم بعد عید ک رفتم مغازش گفت قدمت مبارک باشه من هرچی فکر کردم نفمیدم وقتی ب ادم همچی جمله ای میگن دیقن باید چی جواب بده برا همینم فقط مث احمقا لبخند زدم. با بقیشونم همینجوری شد دیگ حوصله ندارم توضیح بدم من پست بلند نمینویسم بلدم ولی حوصلش رو ندارم. حالا این همه ب هم بافتم ک ی چیزی بت بگم فرزندم ارتباط داشتن با ادمای دیگه ابعاد دنیای تو رو تغییر نمیده، گول نخور. هر ادمی برا خودش ی دنیایی داره هرچی ارتباط هات رو بیشتر کنی دنیات بزرگتر نمیشه فقط  با دنیای بقیه قاطی میشه مث اینه ک وقتی میخوای در خونه رو ببندی و خودت باشی ی جفت پا لای در گیر کرده باشه یا وقتی میخوای ی صب تا شب پخش باشی رو تختت یکی دیگ هم نشسته باشه اون رو زل زده باشه درست وسط چشات. باور کن،  اینجوری خیلی بهتره هرجا هستی باش ولی گم باش، گم بودن ارامش میاره.



خرید نون تازه ، خرید پنیر از اون لبنیاتی ک ب خونه نزدیک نیس و نمیشه تو روزای کاری رف سراغش، اماده کردن پنج جفت جوراب و پنش تا روسروی تمیز برای طول هفته، پختن نهار فردا، خرید تره بار، ضدعفونی کردن ظرفای غذا، نجات دادن ابروها از وضیت کتلتی :| ، گردگیری ، مرتب کردن خونه و سایر کارای روتین اخر هفته ای بلخره تموم شده و جمه داره ب جاهای خوب خوبش میرسه، لم دادن.. تخمه ..چایی.. ی فیلم جدید.. پیاده روی تو هوای بهاری..هرچی تو بخوای جانم.. هاهاها سعیده خوشاله 

 


میدونی چرا ادما اینقدر رنج میکشند ؟ چون ته وجودشون میدونن نقطه صفر و صد کجاست، وقتی خوشالن وقتی خیلی خوشالن میفن خوشحالیشون تا صد خیلی فاصله داره حتی وقتی هم خیلی ناراحتن  و ارزو میکنن همه چی تموم بشه میدونن ناراحتیشون نمیتونه همه چی رو براشون تموم کنه چون با صفر فاصله داره خیلی هم داره. 

لابد صفر و صد ی جایی هست چون ادم میفهمدش ولی مطمن باش این جا نیست. " نقص از لوازم مادست "