همکارم میگه هربار که عطسه میکنی موزیک رقص تابوت تو سرم پلی میشه. ولی اینکه فانکشن عطسه هر چن دیقه یه بار تو بدنم کال میشه واقعا تقصیر من نیست. 


بعد شمع تولد ۲۸ رو که فوت کردم این فکره تو سرم بود، مهم ترین چیزی که از ۲۸ یاد گرفتم، عادت کردن. جنگ فایده نداره. عادت کن.


اینقدر تاریخ پریودم روی اپلیکیشنش آپدیت نکردم که پیام داده فکر کنم حامله ای یه تست بده. 
نه عزیزم من حامله نیستم من یه گشادم . 

میریم که خودمون رو تو یه روز پر کار خفه کنیم. لم داده روی کاناپه با شلوارک و موهای خیس.  

همین که کرونا باعث شده ما دیگه مجبور نباشیم به پیرمردهای فامیل ماچ بدیم خودش کلی امتیازه. مخصوصن با این میانگین سنی که خانواده ما داره .

هنوزم وبلاگم دوست داشتنی ترین فضای مجازی دنیاست 

غیرقابل پیش بینی بودن دنیا تا یه جایی جذابه. از یه جایی به بعد فقط بهت احساس درموندگی میده 

برای خوندن داکیومنت های جدید نیاز به یه ماتحت جدید دارم 

بعضی وقتا آدم میتونه بره تو وضعیت پوکر فیس و یه مدت طولانی تو اون حالت بمونه. مثل وقتی زل زد توی چشام گفت من بهت حسودیم میشه برای همینم به خودم حق میدم بد رفتار کنم! چرا من نه ؟ مگه تو چی داری که من ندارم؟ امیدوارم من رو درک کنی. 

بدین شکل :| 


حجم اضطرابی که ذهنم رو فراگرفته با سوتی هایی که این مدت دادم رابطه ی مستقیم نداره رابطه ی نمایی داره! تنها راه حلی که ب ذهنم رسیده اینه ک یه مدت از هر فضای اجتماعی دور باشم بلکه برگردم ب حالت عادی !


چند روزه من رو با ماشینش میرسونه خونه. آدم خوش صحبتیه. تو این چن روزه از رابطه هاش برام گفته و شکست های پی در پی ش. قبلن ازش زیاد خوشم نمیومد. یه ژست همه چیز دانی دوست نداشتنی داره ک البته تازه کارا رو خوب جذب میکنه ب خودش. همیشه سرنهار یه لکچر تو آستین داره در باب فمنیست بودن و اینکه چقدر دختر مستقل و قوی ایه. خب واضح گفتم؟ تو هم فهمیدی چه نقاب بزرگی زده رو همه ی شکست هاش و ب جای اینکه دنبال علت بگرده خودش رو با زرق و برق من چقد مستقلم گول زده؟ یه چیزی رو همیشه یادت باشه " آدما تو رفتارشون دقیقن همون چیزی رو مدام فریاد میزنن که ندارنش" چون میترسن با ضعفشون رو ب رو شن یا میترسن تو ببینیش. 


هرچی بیشتر میرم جلو بیشتر حرف برای نگفتن دارم. این چیزی نیست که به نظر من خوب باشه. سکوتی نیست که از آرامش بیاد. راهی هم برای نجات دادن خودم پیدا نمیکنم. 


آرزو داشتم میتونستم هر شب بیارمت تو خوابم، اگ میدونسی صبحش با چ ارامش لذت بخشی از خواب پا میشم. اخ اگ میدونستی .. 



یه چیزی ک اینجا حسابی آزار دهنده س شل و آروم حرف زدن بچه هاست. انگار هرکی n ساعت میشینه پشت مانیتور برای درست حرف زدن دچار مشکل میشه. حقیقتا بضی وقتا دلم میخواد دستم رو بگیرم زیر چونه طرف مقابل زل بزنم تو چشاش بگم ببین! محکم حرف بزن! با صدای رسا :|


من انگاری که n ساله اینجا نبودم، چون زیاد وقت ندارم با لپ تاپ خودم کار کنم و سکیورتی سیستم های اونجایی ک هستم هم به طرز عنی بالاست و ترجیح میدم رییس ک مسئوله سروره خیلی از اراجیف توی ذهن من مطلع نباشه و همین تصویر دختر مرتب و منظم و دسته گلی ک من هستم تو ذهنش بمونه ! ولی مرسی ک شماها نوشتید، توی عید خوندمتون حسابی، کلی هم کیف کردم. بوخوصوص کیلگ و پلاکت و سرهنگ و نیکولا، ماچ ب لپتون حتی :دی


همانا امروز به من آموخت ک به جای برگزاری مسابقات دوچرخه سواری و جیغ زدن با شعف رو سرسره های کوچه بالایی شرکت بشینم عین آدم تسکم رو تموم کنم تا این چنین ب جمعه م گند نخوره. 


چیزی ک بزرگسالی رو سخت میکنه عدد سن ما نیست، مسئولیت داشتنه. تعریف بزرگسال خوشحال میشه این: "بزرگسالی که مسئولیتی نداره".


ماتحت هرکسی نشونه ی شخصیتشه، من وقتی امشب محکم مورد عنایت قرارش دادم به این کشف رسیدم، چطوری میشه ی ادمی ک کلن پهنه جلوی تلویزیون ماتحتی به این سفتی داشته باشه؟! این نشون میده طرف آدم غیرقابل اعتمادیه و قصه علی هذا  ! 


یکی از جنایاتی ک بشر در حق خودش مرتکب شده بیان احساساتش با استفاده از کلماته. وقتی شروع میکنی تجربه های عمیق درونیت رو با کلمات توضیح دادن تنها اتفاقی ک میفته اینه یه تجربه ی عمیق و پرمعنا رو تبدیل میکنی به یه چیز احمقانه ی چیپ، هرچی هم بیشتر توضیح میدی بیشتر گندش درمیاد، برای همینه ک من از توضیح دادن خودم و احساسات درونیم متنفرم، برای همینه ک وقتی میخوام ی چیزی راج ب خودم ب تو بگم کلمه کم میارم، جمله های مقطع میگم و معمولا کل قواعد دستور زبان رو میریزم ب هم. بعد دونه برف ب من میگه چرا وقتی خوشالی یا ناراحتی حرف نمیزنی، نمیتونم براش توضیح بدم ک چقد این کار برای من سخته.

من عاشق لنی تو کتاب خداحافظ گری کوپر شدم، اون هم  مرتبا با این معضل دست و پنجه نرم میکنه و من خیلی خوب درکش میکنم.


الان اینجوریه که شما برای خرخفن تر نشون دادن خودت و بودن تو دسته ی ما چقد روشن فکریم اول میری اکانت اینستات رو حذف میکنی و سریعا پشت بندش یه اکانت تو توییتر میسازی و راجع به هرچی که میدونی و نمیدونی یه جمله ی قصار افاضات میکنی، یا میتونی همین روند رو طی کنی ولی به جای همراهی با اون به ظاهر روشن فکرا راجع به همه ی چیزایی که میدونی و نمیدونی نظر مخالف بدی و بدتر از اون برای اعتقادی که خودتم نمیدونی چی هست یقه جر بدی! حتی میتونی جزو گروه سوم باشی و با دو تا اولی مخالفت کنی یا عضو گروه چهارم و با سه تای قبلی مخالفت کنی و الی اخر!، ولی به هرحال یادت نره اکانت توییتر مهمه و اینستا رو حتمن باید حذف کنی.

ولی از من میشنوی فرزندم همیشه ذهنت رو باز نگه دار، به همه ی فکرات اجازه بده بیان و برن به هیچ کدومشون نچسب، هیچ وقت با هیچ دسته و جماعتی همراه نشو، جماعت مغز آدم رو فاسد میکنه.