دیروز یکی از دوستام بهم گفت تو به طرز مغرورانه ای بی اعتنایی ! به نظر من ولی، جاج کردن درونگراها رو متوقف کنید 

یکی ازم پرسید چند ساله مستقل زندگی میکنم ؟؟ حساب کردم شد نه سال. اگر اون نیومده بود میشد تقریبا یه دهه از زندگیم ! 


من حتی وقتی تلاش میکنم تندتند صحبت نکنمم بازم تند تند صحبت میکنم. اصلن انگاری سرعتش رو از یه حدی نمیتونم بیارم پایین تر :/ 


بزرگترین دستاوردی که تا حالا کرونا برای من داشته اینه : یاد گرفتم مدیریت کنم همیشه یه دست تمیز برای خودم نگه دارم که ویروس بهش نچسبیده باشه. حتی تو سرویس بهداشتی شرکت !

 

این روزا دارم تیم لید شدن رو تست میکنم. هرچند الان خیلی از قبل بهترم. الان میتونم با همه جور ادمی یه رابطه سطحی رضایت بخش برقرار کنم. الان کمتر تو خودمم. الان بیشتر صحبت میکنم. ولی همه ی اینا به انتخاب خودمه. مسئولیتی پشتش نیست. من دلم میخواد لیدر باشم؟ حوصله حرف زدن طولانی مدت با آدما رو دارم ؟؟ 
هر روز یه عالمه از این سوالا از خودم میپرسم جواب همشون هم هنوز نمیدونمه ! 


از وقتی خواهرزاده م به دنیا اومده بیشتر به این نتیجه رسیدم که کاش هیچ وقت تصمیم نگیرم بچه دار بشم. من خیلی خیلی خیلی دوستش دارم و این واقعا جمله ی دردناکیه.

 

یه نظر سنجی کردم نتیجه ش این بود که اکثر برنامه نویسا از داکیومنت نوشتن متنفرن. خدایا خودت امروز رو تموم کن. 

وقتایی که با هم دعوامون میشه هی شهره با قر ریز تو سرم میخونه "هزار تا شاااااادی یه دونه غم داشت، از همه دنیا دل چی کم داشت؟ از همه دنیا بگو دل چی کم داشت؟؟" و احساس ندامت و پشیمونی سرتاسر وجودم رو میگیره :)))


یه طراح لباس عروس از یکی عروساش کلیپ گذاشته بود اینستا در حالی که با دقت داشتم زیر و روی لباس دختره رو نگاه میکردم یهو دیدم عه! این آقاهه که همکارمه داره اون پشت قر میده ! از اون موقع حدود بیست و چند راه خبیثانه برای سو استفاده از این کلیپه به ذهنم رسیده :)))


کاش اسم زبون های برنامه نویسی رو کامل تلفظ کنید. رییس تو جلسه رو کرد به من گفت ایشون گو کاره. منظورش گولنگ بود.


 

یه پلت رژ لب برای خودم خریدم باهاش شادی لحظه ای ایجاد میکنم

من یه حساب سرانگشتی کردم به این نتیجه رسیدم خوشحالی واقعی وقتی اتفاق میفته که همه با هم تجربه ش کنیم. همه دور و برمون به یه اندازه خوشحال باشن. به نظرت میشه؟ معلومه که نه. 


اگر اتفاقاتی که بعد از مردن قراره برامون بیفته مبهم نبود، بازم دلمون نمیخواست بمیریم ؟؟ 


متاسفانه سایز دیفالت فونتم وقتی با گوشی مینویسم با وقتی با لپ تاپ مینویسم متفاوته.  وبلاگم رو که باز میکنم واقعن روحم رو‌ میخراشه این داستان :| 


خب باید بگم که مراقب حرفهایی که به همکارتون میزنید باشید. چون شاید همکارتون مثل من  خیلی علاقه ای به اینکه شما رو در جریان زندگی شخصیش بذاره نداشته باشه، مثلن همسر رییستون باشه ولی شما ندونید ! 


میگم چرا خونه هی داره به هم ریخته تر میشه ؟؟ 

میگه چون ما زنده ایم. 


همیشه برای سوالای من یه جواب ساده تو آستینش داره. حرص درآر ولی قانع کننده. 


امروز اتفاقی یادداشت خودکشی غزاله علیزاده (نویسنده) رو خوندم.  شاید چون خونه جدیدم یه جوری به این ادم ربط داره.  نوشته بود خیلی سریع یاد داشت کرده و خط خوردگی زیاد داشته. فکر میکنم انگاری که نمیخواسته از تصمیمش پشیمون بشه. 

بعد یادداشت های دوستاش راجع به غزاله. 

تو همه ی این لحظه ها رو با موزیک پاروی بی قایق چاوشی ترکیب کن. 

دلم خواست یکی از نوشته هاش رو بخونم. کتاب خانه ی ادریسی ها. از گودریدز چیز خاصی دستگیرم نشد. بذار ببینیم چی ازش درمیاد.

ایمیل‌های call for paper ای که برام میاد اذیتم میکنه. چیزی که از زندگیم‌میخواستم‌ یه آدم آکادمیک شدن نبود. خیلی کسل کننده س. ولی اینجا موندن هم نبود. نیست. 

دوستای نزدیکم میگن سعیده ما باورمون نمیشه. راستش رو بخوای من خودمم بعضی وقتا صبح ها که از خواب بیدار میشم چند ثانیه فکر میکنم این کیه خوابیده کنارم. شما که دیگه جای خود دارید.

من میدونم که دلت میخواد امید داشته باشی. دلت میخواد آسون تر بشه. من میدونم فکر میکنی این تنهایی عمیقی که هممون داریم تجربه ش میکنیم رو میشه تغییر داد. ولی راحت بهت بگم شل کن.