101

دیوار دنیا در نداره ؟


100

" این یک داستان قدیمی است. ما همیشه اسیر احساسات میشویم . چطور باید خودت را از این بند رها کنی ؟"

" اگر ب عقل بی توجه باشم اسیر احساسات خواهم ماند - مثل لذت های حسی ، ثروت ، شهرت - "

" ما میدانیم ک عقل از پس احساسات بر نمی آید "

" بله فقط احساسی قوی میتواند حریف یک احساس بشود . کار من مشخص است باید یاد بگیرم عقل را به احساس تبدیل کنم"


از کتاب عزیز اسپینوزا 


ناگه اجل از کمین برآید ک منم ؟! حس قوی مرگ ، یک کل است ک همه ی حواس نسبت ب آن تبدیل ب جزء میشوند. این کل بیان میکند اگر احساسات جزیی ب چیزی بینهایت و ابدی متمسل نشوند ، همه زندگی یک انسان میتواند در کسری از ثانیه ب معنای واقعی کلمه پوچ بشود. لحظه ها میشوند تمام زندگی یک انسان و تمام زندگی یک انسان یعنی تمام سرمایه ی یک انسان.

99

پارسال کوله سیاهه گیر کرد توی در آسانسور و بندش پاره شد  امشب مامان کوله سیاهه را آورد و گفت بندش را درست کرده یک چیزی توی جیب کوله سیاهه بود. مامان پرسید : " سعیده ؟ چرا زل زدی ب این گوسفنده میخندی ؟ "

گفتم : " آخه یادم رفت آب و علفشو ب موقع بدم "

98

همانا دونه برف عاشق یک فروند دونه برف است ک سر کلاس هفت و نیم مینشیند کنار دست فینگیل و کله اش را در زاویه ای قرار میدهد ک آقای شیربرنج کاملا در تیررس آن باشد و چنان وانمود میکند ک انگار " الکی مثلن من از بس خوابم میاد گردنم عینهو سهمی شده ". دونه برف عاشق یک فروند دونه برف است ک وقتی بغل دستی آقای شیر برنج از استاد سوال میپرسد چشم هایش قد یک نعلبکی گرد شده و چنان آن حوالی را نگاه میکند ک انگار " الکی مثلن من خیلی میفهمم تو چی پرسیدی "دونه برف عاشق یک فروند دونه برف است ک وقتی آقای شیربرنج یک تیشرت با رنگ فوق العاده زیبای :| شتری کمرنگ پوشیده با ذوق میگوید " وااای چقد این رنگی بش میاد "

دونه برف و آقای شیربرنج خیلی ب هم میآیند . آنها نقاط مشترک زیادی با هم دارند ک میتواند حسابی سرگرمشان کند. ب عنوان مثال میتوانند با هم مسابقه ی " کی سفید تر تره بدهند " یا مثلن مسابقه ی " کی زودتر غش میکنه " - این مسابقه ب این صورت است ک آنها باید یک کاسه ترشی با معده خالی بخورند در نهایت هرکس زودتر سفید تر از گچ شد و غش کرد برنده است - همچنین میتوانند تا دو سالگی بچه شان سر اینکه رنگش ب کی رفته بحث کنند و در کنار هم کلی خوشحال باشند.


97

dark chocolate پرسید : " تو قانون تو اگه ی نفر ی اشتباهی کنه دیگه راه برگشتی براش نیست ؟ نمیشه ک "

گفتم اشتباه داریم تا اشتباه . من ب این فکر کرده ام . حقیقت این است ک اشتباه نداریم تا اشتباه . اگر آن اتفاق در آن زمان و مکان رخ نمیداد ک دیگر اسمش نمیشد اشتباه . میشد ؟

96

مسئول فروش داروخانه گفت پن پوست های چرب را تمام کرده اند. گفتم یکی از همانهایی ک دارند را بدهد . چیزی ب اسم گشادیسم مزمن -فراخی ماتحت هم گفته میشود- مانع از این میشد ک من دوباره این همه راه را تا آنجا بروم بخاطر یک پن .  پن خودم بوی خیار نو رس میداد ولی این یکی علاوه بر اینکه رنگ خیلی له ای دارد بوی روغن موتور میدهد . گشادیسم مزمن خر است چون هم خر است هم پول آدم را ب باد میدهد و هم خر است :|

95

بعد از جلسه دفاعم بیشترین سوالی ک از من پرسیده شد این نبود ک چند شده ام . میپرسیدند "وبلاگت چی شد" ؟! مثل الان ک میپرسند "رمزش چیه" ؟! این هم وبلاگ بدون رمز 


+ کانتکت های یاهو ام رو ایگنر کرده ام . پیام های اینجا را جواب میدهم اگر مربوط ب پست ها باشد .


اسمایلی روی مغز من پاتیناژ نروید.


"امضا فینگیل "

94

 علاقه مندی ب یک موضوع دلیل نمیشود ک استاد چهل عنوان مقاله را بدهد عادم یک شبه برسی کند. متوجه عمق بینوایی اینجانب هستید الان ؟

93

استاد ابتدای جلسه : " من نمیتونم زیاد برای شما وقت بذارم نهایتا هفته ای یک ربع این هفته هم با بچه های دکتری جلسه دارم نمیشه شما برو هفته ای دگ بیا "

استاد نیم ساعت بعد : "جدن؟ more than enough ! این خیلی عالیه شما حتمن فردا بیا با هم ی جلسه داشته باشیم "


من :|