خب میدونی من تو فاصله ی کمتر از دوازده ماه مجبور شدم دوبار جراحی کنم. ادمایی دیدم که هیچ وقت فکر نمیکردم، اضطراب هایی رو تجربه کردم که انتظارشون رو نداشتم. الان ؟ کمتر از ادما ناراحت میشم. کمتر بهشون فکر میکنم. حرفاشون دیگه به اندازه ی قبل برام اهمیتی نداره. الان چیزایی که فکر میکردم خیلی دوره رو باور کردم. هرچند قبلا هم، من ادم سلام زندگی، سلام صبح زیبا نبودم! ولی الان فرق میکنه. نمیدونم بگم چجوری ولی فرق میکنه. 

مطمن نیستم زندگیم به همچین تلنگری نیاز داشت یا نه. من قوی تر نشدم، اتفاقا شکننده تر شدم، اتفاقا ترس هام بیشتر شده. فقط نسبت به حساسیت های قبلم بی تفاوت شدم. نه صدتا ولی هشتادتا حداقل.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد