321

بعد از سه روز تلاش موفق شدم برگردم تهران، سه روز تلاش شامل این میشد که ب بابا میگفتم برام بلیط بخره ولی شبیه این ب نظر میرسید که ب بابا نگفتم ک بلیط بخره! صبح روز حرکت هم میفرمان حالا مطمئنی میخوای بری ؟ عشق من استن ایشون :) 

از اونجا باید بگم ؟ اونجا مثل همیشه بود، خنک، قشنگ، خوشمزه با آدمای دوست داشتنی. 

دمای تهران رسیده به سی و شیش درجه، توی دوره کارشناسیم این امکان مسافتی وجود داشت که تو روزای گرم بین دو تا کلاس برم خودم رو یه دوش آب سرد و ی مانتوی جدید مهمون کنم، ولی اینجا این امکان وجود نداره، برای یکی مث من بیشتر شبیه عذاب عظمی است، ولی به هرحال همیشه ی راه هایی وجود داره مثلن اینکه قبل از بیرون رفتن دست و صورتت رو با آب سرد بشوری یه دوش ادکلن ! بگیری ده دیقه صاف وایسی جلو کولر خوب ک یخ زدی از خونه بزنی بیرون، علاوه بر اینکه اعصاب خودت آرومه تو محیط های عمومی هم به تقوای خدا نزدیکتری، اوصیکم :|


+ میخواستم ی چیزی بنویسم راجع ب تولد امشب، ولی ... آدما رو میشه عوض کرد ؟ شاید بشه اما من نمیخوام؛ این یکی ابدن تو حوزه ی کاری من نیست، ولی میشه انتخاب کرد، میخوای با ی آدم همینطوری که هست باشی یا نه. اینجوری زندگی راحت تره، باور کن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد