317

روزایی رو یادم میاد که به طرز مسخره ای چهارتا تلویزیون تو خونه ی ما بود، یکی توی آشپزخونه، یکی توی پذیرایی، یکی توی اتاق بابا و یکی هم توی اتاق من و سارا که مسلما من تحملش نکردم و شوت شد بیرون! دلیلش هم این بود که هیچ مذاکره ای سر دیدن برنامه ها بین اعضای خانواده پیش نیاد، البته این دلیل بابا بود که بعدها ازش پشیمون شد این بعدها کی بود؟ دقیقن همون شبی که من و سارا و مامان رو صدا زد و گفت به این نتیجه رسیده که این قانونش خیلی بیخوده و از این به بعد مطابق میل همه تی وی میبینیم و قول میده روزی شونصد بار اخبار نبینه، ولی با این وجود بابا هیچ وقت با ما فیلم ندید حتی علاقه ای هم نشون نداد وقتایی که ما فیلم میدیدم یا سرش رو کرد تو رادیوش یا تو کتاباش؛ چرا الان دارم اینو مینویسم؟ چون الان به طرز محیر العقولی بابا همه سریالای دره پیت تی وی رو تماشا میکنه حتی ی شب که بیرون بودیم میگفت عی بابا امشب سریالم رو ندیدم! امشب هم منو صدا زده ک عه بیا ببین این کیمیاعه ها شده ثریا زن شاه، تو این فیلمه دیگه بدبخت نیست! 

همه این تغییرا هنوزم برای من غیر قابل هضمه! دقیقن مثل اینکه عجیب ترین واقعه ی دنیا داره جلوی روم اتفاق میفته صاف وامیستم بابا رو نگاه میکنم که مطمن شم داره سریال میبینه و شوخی نمیکنه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد