315

+ دارم جمع میکنم برم.

- کجا ؟! چرا !؟ 

+ نمیدونم یه وری، میرم پیش مامانم اینا، خستمه نمیکشم باید برم یه وری.
- ساعت دو جلو در باش.

+ کار دارم! میگم دارم میرم ! 
- ساعت دو جلو در باش میریم شمال ! 


اینجوری شد ک من سر از شمال در آوردم، دلم میخواست، دریا جنگل، دلم میخواست دو روز هیچ کس باهام حرف نزنه، رفتم ی ساحل خلوت راه رفتم کلی، آتیش ساختم، اردک خوردم ! جنگل بغل کردم، حرف نزدم با هیچ کس، دیگ آخر سر کفرش در اومده میگ یعنی شوهر کنی هم میخوای اینجوری حرف نزنی؟ بش میگم ینی خودش نمیفمه ک لب ساحل و تو جنگل و تو ماشین حرف نمیزنن ؟ :))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد