314

من بیدارم، توت فرنگی میخورم، سیمین غانم داره برای بار هشتصدم تو لپ تاپم میخونه من از اون آسمون آبی میخوام ، کتاب میخونم، سیمین غانم میخونه من از اون شب های مهتابی می خوام، سرم از بیخوابی گیج میره ولی مقاومت عجیبی برای نزدیک شدن به متکا داره، سیمین غانم میخونه دلم از خاطره های بد جدا من از اون وقت های بی تابی میخوام،  خیالم دور و برم اتاقم میچرخه اونجا همه چی آروم تر بود،  سیمین غانم میخونه گل ایوونه بهاره دل من ...

تقصیر سیمین غانمِ داره یادم میاره زندگی الانم چقدر پیچیده است،  قرار نبود بیست و چهار سالگی اینقدر سخت باشه، حواست هست اللهم جانم؟ قرار نبود اینقدر سخت باشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد