308

قبلن ترها فصل رسیدن گوجه سبز من صبح به صبح پای درخت گوجه سبز آقاجون اینا اتراق میکردم، مادرجون هی از پشت پنجره صدا میزد مادر  بذار برا بچه ها هم بمونه بعد شروع میکرد یکی یکی اسم نوه هاش رو گفتن دور و نزدیک، من همیشه فکر میکردم چرا مادرجون فکر میکنه گوجه سبزها تموم میشند و به مهدی و عاطی و میلاد و حسین و سایر موارد چیزی نمیرسه؟ 

حقیقتا من به این نتیجه رسیدم که مادرجون درست فکر میکرده ، تو مدت دو روزی که اونجا بودم طی یک عملیات انتحاری نصف درخت گوجه سبز رو آوردم پایین یخورده دیگه اونجا میموندم یه درخت عور میموند با چارتا شاخه و چن تا برگ.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد