292

ما تقابل دو فرهنگ کاملا متفاوتیم، این دیقن از اونجایی شروع میشه ک آقاجون ب شدت مذهبی من با قد متوسط و گونه های استخونی و چشمای عسلیش عاشق ی دختر بی حجاب میشه. مادرجون هم عاشقش بود؟ نمیدونم ولی فک میکنم گونه های استخونی و چشمای عسلی آقاجون به موقعش کار خودشو کرده. قدیمی ترها میگن همشون فکر میکردند مادرجون با آقاجون من نمیمونه و برمیگرده ببین چقدر ب هم میومدن که اون سالایی که ب طلاق میگفتن اسمشو نیار همشون فکر میکردند مادرجون برمیگرده ولی برنگشت، آقاجون تا اخر همون آقاجون مذهبی موند و مادرجون هم تا اخر تیپش همون کفش های پاشنه پنج سانتیش و دامن کوتاه و هایلایت بنفش بین موهاش بود البته به اضافه ی چادر! ولی ما وسط این دو تا فرهنگ موندیم نه اینوری شدیم نه اونوری لباس بیرونمون شد حجاب خوب لباس بین خودمون شد حجاب متوسط حتی گاهی زیر متوسط، ما عروسی هایی رفتیم که خانوماش با پوشیه و دستکش میومدن و عروسی های رفتیم ک با روسری نشستیم تا بقیه وسط باغ با هم برقصند، هم با اینور بودیم هم با اونور ولی در حقیقت شبیه هیچ کدومشون نبودیم، همه این نوشته ها ب خاطر عروسی دیشبه، اگه توش بودی میفهمیدی که پر از تضاد بود، اگه بیای بین این آدما میفهمی که بقیه چیزاشون هم عین همین عروسی گیر کرده بین دو تا نقطه مقابل هم و ب هر طرفی که حرکت میکنه ی عذاب وجدانی داره که الان درست کدومه غلط کدوم چون هردوش موجه ب نظر میرسه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد