158

زیادی تاریک بود من سرم را کرده بودم توی کتاب و داشتم کیس جدید درمانی یالوم را میخواندم هفت درس پیشرفته در درمان سوگ. بچه ها سرشان را کرده بودند توی لپ تاپ و کاغذ و برگه هایشان، برای ارائه آماده میشدند. استاد با دقت به کسی ک پای تخته بود گوش میداد. یک ساعت از شروع ارائه ها گذشته بود ک خیلی خجسته طور آمد توی اتاق پروژه. نوبتش ک رسید رفت بالا و گفت "من وقت نکردم اسلاید درست کنم ." من حس کردم الگوی خودم توی زندگی را پیدا کرده ام توی اتاق پروژه سر یک ارائه ی چرت. کی باورش می شد ؟