119

من این شعر را خیلی دوست میدارم . یک آدم صدا باحالی هم پیدا شده ک آن را خوانده . یک دوست خیلی خوبی هم هست ک این را بمن هدیه داده . ذوق ندارد ؟ بله ک دارد . نشان ب آن نشان ک من از دیشب تا الان شصتاد بار این آهنگ را گوش دادم ام.


 

 

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
دست و دل بسته از آینده ی خود می گذرم
تو نباشی من از اعماقِ غرورم دورم
زیرِ بی رحم ترین زاویه ی ساطورم
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیم

همه ی شهر مهیاست مبادا که تو را
آتشِ معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مردِ بدنام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را

پسری خیر ندیدَم که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم
بی تو تقویم پُر از جمعه ی بی حوصله هاست
و جهان مادرِ آبستنِ خط فاصله هاست

همه ی شهر مهیاست مبادا که تو را
آتشِ معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مردِ بدنام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را

تو نباشی تو نباشی...