روزایی رو یادم میاد که به طرز مسخره ای چهارتا تلویزیون تو خونه ی ما بود، یکی توی آشپزخونه، یکی توی پذیرایی، یکی توی اتاق بابا و یکی هم توی اتاق من و سارا که مسلما من تحملش نکردم و شوت شد بیرون! دلیلش هم این بود که هیچ مذاکره ای سر دیدن برنامه ها بین اعضای خانواده پیش نیاد، البته این دلیل بابا بود که بعدها ازش پشیمون شد این بعدها کی بود؟ دقیقن همون شبی که من و سارا و مامان رو صدا زد و گفت به این نتیجه رسیده که این قانونش خیلی بیخوده و از این به بعد مطابق میل همه تی وی میبینیم و قول میده روزی شونصد بار اخبار نبینه، ولی با این وجود بابا هیچ وقت با ما فیلم ندید حتی علاقه ای هم نشون نداد وقتایی که ما فیلم میدیدم یا سرش رو کرد تو رادیوش یا تو کتاباش؛ چرا الان دارم اینو مینویسم؟ چون الان به طرز محیر العقولی بابا همه سریالای دره پیت تی وی رو تماشا میکنه حتی ی شب که بیرون بودیم میگفت عی بابا امشب سریالم رو ندیدم! امشب هم منو صدا زده ک عه بیا ببین این کیمیاعه ها شده ثریا زن شاه، تو این فیلمه دیگه بدبخت نیست!
همه این تغییرا هنوزم برای من غیر قابل هضمه! دقیقن مثل اینکه عجیب ترین واقعه ی دنیا داره جلوی روم اتفاق میفته صاف وامیستم بابا رو نگاه میکنم که مطمن شم داره سریال میبینه و شوخی نمیکنه !
یه فرشته ای هم هست به اسم قوطیافیل! کارش هم اینه : به محض اینکه ب یکی از ابناء بشر احساس نامبارک غرور دست داد ظاهر میشه و حال شخص مورد نظر رو میکنه تو قوطی و میره، از اونجایی هم که من از اون پررو های روزگارم معمولا روزی چن بار با هم ملاقات داریم :|
اینجوری بود که استاد میم ی سری فایل صوتی به من داد مربوط به جلسات هم اندیشی اساتید، توی این فایل ها استاد میم داره یکی از رساله های متافیزیکی رو شرح میده به قول خودشون برای نخبگان، تو جلسه سوم یکی از استادا میگه بعضی از واژه ها رو بیشتر توضیح بدید ما نمیفمیم شما چی میگی؛ گفتن نداره ک من تو نُت هام نوشتم چی رو نمیفمی دقیقن بیا برات بگم کاری نداره ک خب؛ واضحه که جناب قوطیافیل الساعه نزول اجلال فرمودند و بنده کلن هیچی از جلسه چهارم متوجه نشدم، ینی ابدن هیچی.
+ دارم جمع میکنم برم.
- کجا ؟! چرا !؟
+ نمیدونم یه وری، میرم پیش مامانم اینا، خستمه نمیکشم باید برم یه وری.
- ساعت دو جلو در باش.
+ کار دارم! میگم دارم میرم !
- ساعت دو جلو در باش میریم شمال !
اینجوری شد ک من سر از شمال در آوردم، دلم میخواست، دریا جنگل، دلم میخواست دو روز هیچ کس باهام حرف نزنه، رفتم ی ساحل خلوت راه رفتم کلی، آتیش ساختم، اردک خوردم ! جنگل بغل کردم، حرف نزدم با هیچ کس، دیگ آخر سر کفرش در اومده میگ یعنی شوهر کنی هم میخوای اینجوری حرف نزنی؟ بش میگم ینی خودش نمیفمه ک لب ساحل و تو جنگل و تو ماشین حرف نمیزنن ؟ :))
من بیدارم، توت فرنگی میخورم، سیمین غانم داره برای بار هشتصدم تو لپ تاپم میخونه من از اون آسمون آبی میخوام ، کتاب میخونم، سیمین غانم میخونه من از اون شب های مهتابی می خوام، سرم از بیخوابی گیج میره ولی مقاومت عجیبی برای نزدیک شدن به متکا داره، سیمین غانم میخونه دلم از خاطره های بد جدا من از اون وقت های بی تابی میخوام، خیالم دور و برم اتاقم میچرخه اونجا همه چی آروم تر بود، سیمین غانم میخونه گل ایوونه بهاره دل من ...
تقصیر سیمین غانمِ داره یادم میاره زندگی الانم چقدر پیچیده است، قرار نبود بیست و چهار سالگی اینقدر سخت باشه، حواست هست اللهم جانم؟ قرار نبود اینقدر سخت باشه.
+ ی وقت هایی هم بود مامان می گفت از شدت خستگی خوابش نمیره، من الان همون.
+ سیمرغ بلورین قهوه ای کردن امروزم تعلق میگیره ب مهندس دونه برف! ب افتخارش :|
تسلای دل پروانه ها باش
+ از جناب حبیب نظاری
+ ی کار پاره وقت گرفتم از اونایی که هیچ ربطی به رشته تحصیلیم نداره، حقیقتش اینه که از متوسل بودن به جیب پدر و ول چرخیدن خسته شدم، از خیلی وقت پیش دلم میخواست ولی بهونه مامان اینا این بود ک تو حالا درستو بخون، واضحه ک چیزی بشون نگفتم که دارم کار میکنم.
+ همگروهیم هفته پیش کلی قیافه اومد که این هفته میان داره و آی تو رو خدا شما کد رو بزن من جبران میکنم بخدا وقت نمیکنم و از این حرفا، امروز از خلال بحث های گروه یونی فمیدم امتحانشون ی هفته عقب افتاده، آخر هفته پیش نامزدی دختر عمو بود من تو کل اون دو روز مرتب فکرم مشغول بود ک هنو هیچ غلطی نکردم بعد این همگروهی محترم اصن صداشم در نیوورده که امتحانش عقب افتاده، برنامه دارم براش ی خشم اژدهایی براش برم که دیگه از زیر کار در نره، بی تربیت :|
+ ب بهونه ی کار جدیدم بیدار موندم ولی راستش اینه که حال خوشی ندارم. امروز اتفاقی ی چیزی تو لپ تاپم پیدا کردم ک اساسی حالمو گرفت، یسری نوشته مربوط به عید 93، تا اینجاش مشکلی نیست من از این کارا زیاد میکنم هر وقت ذهنم زیادی مشغوله میریزمش رو کاغذ بعدم پرتش میکنم تو سطل آشغال ی جور خوبی ذهنم سبک میشه، این یکی از دستم در رفته بود، قسمت غم انگیزش اینه که وقتی خوندمش حس کردم عید 93 نوشته نشده مثلن دیشب نوشته شده یا ی هفته پیش، بدترش اینه که تو بعضی روزا نوشته بودم ی کارایی رو باید انجام بدم الان دو سال گذشته و هنوز انجام ندادم حتی خودمم باورم نمیشه، من فکر میکردم چقدر عوض شدم، ولی این چن برگ نوشته خیلی حالمو گرفته، خیلی اساسی حالمو گرفته.
قبلن ترها فصل رسیدن گوجه سبز من صبح به صبح پای درخت گوجه سبز آقاجون اینا اتراق میکردم، مادرجون هی از پشت پنجره صدا میزد مادر بذار برا بچه ها هم بمونه بعد شروع میکرد یکی یکی اسم نوه هاش رو گفتن دور و نزدیک، من همیشه فکر میکردم چرا مادرجون فکر میکنه گوجه سبزها تموم میشند و به مهدی و عاطی و میلاد و حسین و سایر موارد چیزی نمیرسه؟
حقیقتا من به این نتیجه رسیدم که مادرجون درست فکر میکرده ، تو مدت دو روزی که اونجا بودم طی یک عملیات انتحاری نصف درخت گوجه سبز رو آوردم پایین یخورده دیگه اونجا میموندم یه درخت عور میموند با چارتا شاخه و چن تا برگ.
میگه چیه میخونی؟ براش توضیح میدم میگم که بار چهارمه میخونمش، تعجب میکنه ولی براش توضیح نمیدم که تهش مهم نیست سیر قصه قشنگه چیزی که میخواد بگه معنا داره. برای تو میگم ولی، بهترین زبون رسوندن حرف های درست و حسابی به بقیه زبون قصه است آدما قصه ها رو دوست دارند بهتر میتونی یاد بدی اگر بلد باشی روایت های قشنگ تری تعریف کنی و بهتر میتونی یاد بگیری اگر روایت های آدمای سطح بالا رو بخونی. همه ی اینا به کنار این کتابه از ی جنبه ای دیگه هم برای من عزیزه، این کتابه رو براش میخوندم وقتی خوابیده بود رو چمنا، همون روزی که گفت سعیده من انگار همه ی دنیا رو گشتم تا برسم به تو، من نفهمیدم این حرف رو، هیچ وقت هم نمیفهمم بزرگا که دنبال کوچیکا نمیگردن میگردن؟ قانون دنیا هیچ وقت اینجوری نبوده. این کتابه رو میخوندم براش دراز کشیده بود رو چمنا نگاهش ب من بود، گوشش هم؟ نمیدونم، رسیدم به اونجایی که سانتیاگو میخواست تبدیل به باد بشه، تهران طوفان شد، یادته؟ ما دویدیم که برسیم به یه سقف وسط دوییدنامون حسابی خندیدیم حسابی هم خاک رفت توی چشمامون، چرا ولی باد نشدیم بهترین جانم؟ چرا فرار کردیم؟
به من میگه که مدت زیادیه سکوت کردم میگه با من حرف نمیزنی نمیگی برام چی شده توی سرت چه خبره. از اینکه خودم رو برای کسی توضیح بدم متنفرم ولی الان میخوام ی چیزی بنویسم میخوام ی چیزی رو راجع به خودم توضیح که نه داد بزنم! اگر من رو بلد باشی میفهمی که بزرگترین شیوه ی اعتراض من سکوته، من ساکت میشم وقتی کسی به حریمی که من برای خودم قائلم تعرض کنه چه یک قدم چه صدتا، من فاصله میگیرم از اون ادم نه یک قدم که صدتا! یه جاهایی تو وجود همه آدما هست که هیچ کس حق نداره توش پا بذاره ی چیزایی هست که فقط مال خود خود آدمه نه کسی دیگه. اگر من رو بلد باشی میفهمی مهم ترین چیزی که من دارم غرورمه چه تو خوشت بیاد چه نیاد حتی به شوخی سمت این قضیه رفتن میتونه باعث باشه من پشت پا بزنم به همه چی هرکی میخوای باشی هرچی میخوای باشی.
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب .. در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست .. فاصله هاست... فــــــــــــــــــــــــــــاصله ها
بین شوینده هایی که مامان برام خریده ی چیزی پیدا کردم روش نوشته بود پاک کننده و سفید کننده ی قوی ، این محصول همه ی میکروب ها حتی آنهایی که با چشم نمیبینید را به خوبی از بین میبرد، آن را روی سطح ریخته و برای اثر بخشی بیشتر بگذارید چند دقیقه باقی بماند. ی سری چیز دیگ هم نوشته بود که چقدر این محصول خوبه و اینا، ولی به هر حال خاطر نشان نکرده بود که اگر دو سوم خونتون رو سرامیک تشکیل میده این محصول میتونه به خوبی شما رو از ناحیه ی کمر فلج کنه .
کمال گرایی صفت بدیه ؟ بستگی داره کی اینو بپرسه کسی که خودش کمال گراست یا کسی که داره به یه کمال گرا از بیرون نگاه میکنه، وقتی تو دسته ی دوم باشی چیز قشنگی میبینی آدمی رو میبینی که هیچ وقت از تلاش دست نمیکشه چون هنوز اون موفقیتی که باب میلشه رو بدست نیاورده، هنوز اون چیزی که میخواسته رو نساخته، هنوز با اون ادمی که دلش میخواسته آشنا نشده، هنوز اونقدی که دلش میخواسته آدم بزرگی نشده برا همین ادمی رو میبینی که هی بیشتر میخواد، هی فکر میکنه بهتر از اینم میشه، هی بیشتر تلاش میکنه وقتی از بیرون نگاش میکنی ی ادم پرتلاش موفق میبینی، ولی وقتی کمال گرا باشی دیگه این صفت قشنگ نیست میخوای همه چی رو بهتر کنی هی تلاش و تلاش، بعد ی جایی میفهمی افتادی تو ی دور باطل آخ از اون وقتی که میفهمی افتادی تو ی دور باطل، سعی میکنی بهترین باشی ولی بهترین بودن اون لذتی رو ک میخوای بت نمیده ی جایی میفهمی که حتی اگر بهتر از بهترین ها هم باشی اون کیف باحالی که انتظارش رو داری بت نمیرسونه، این دنیا اینجوریه اقتضای اینجاست تقصیر تو نیست تو ماه رو نشونه میگیری ولی تیرت به ماه نمیرسه نه برای اینکه تلاش نکردی یا زورت کم بوده، برای n تا قانون فیزیکی که مال این دنیاست و میگه تو این شرایط مکانی و زمانی که تو داری تیرت به ماه نمیرسه. خوشمزه ترین غذاهای این دنیا هم حتی وقتی با شکم گرسنه میری سراغشون فقط چند تا قاشق اولش حال میده اگر 60 تا قاشق بخوری حالتو میگره؛ تقصیر تو نیست این دنیا اینجوریه.
هنوز محققان دارند بررسی میکنند که چرا وقتی من خوابم میاد آی کیوم به سطح آی کیوی اسب آبی تقلیل پیدا میکنه در حدی که برم تو گوگل سرچ کنم مشتق کسر؟! :| من معتقدم تو اینجور موارد گوگل ب جای اینکه شکل ی پوکر فیس ب قیافه ی من نگاه کنه باید از خودش بپرسه چرا بشر هنوز تو سال 2016 احتیاج داره بین شیش تا هشت ساعت بخوابه؟ هوم ؟
+ اللهم جانم من خیلی هم شما رو دوست میدارم، ولی طلوع آفتاب ساعت شیش و بیست دیقه ؟ واقن؟! آخه انصافه ؟ :(
از انقلاب بدم میاد چون بیش از اندازه شلوغه کثیفه و بوی مزخرف شیرینی و از این مرغ های تنوری میده (نمیدونم اسم تخصصیش چیه!) امروز انقلاب گز میکردیم من میخواستم برای بابا کتاب بگیرم سرندی پیتی هم میخواس برای باباش کتاب بگیره. انقلاب رفتن من محدود میشد به مترو، خط عابر پیاده، راسته ی کتاب های دانشگاهی، مترو، خونه، ولی قاعدتا برای بابا قرار نبود کتاب دانشگاهی بخرم پس امروز کشفیدم که انقلاب چن تا بازارچه ی کتاب هم داره ایضا یک کافه ی خوب هم کشف کردم که شیک موز شکولاتش قابل تحسین بود. از اتفاق های خوب دیگه ی امروز حرکت جانانه ی دونه برف بود که از ولیعصر اومد ما رو ببینه، سرندی پیتی برام کتاب خرید (خیلی دلم خواسته بود) بعد دورهمی لواشک انار با چاشنی گلپر خوردیم (این یکی تو انقلاب یافت نمیشه ولی تو کیف من به احتمال نود و نه درصد).
خب باید بگم ک سرم درد میکنه بی خوابی این چند شب و پیاده روی امروز هم کلافه ام کرده، میخواستم ی تحیلیل بنویسم روی کشف کردن ولی ... بعدن اگر چیزایی که میخواستم بنویسم اومد تو ذهنم این پست رو تکمیل میکنم.
این قرص لعنتی با من ی کاری کرده که صبح نمیتونم زودتر از نه پاشم وقتی هم بیدار میشم بیشتر از اینکه شبیه آدم های سرحال باشم شبیه زامبی هام، فقط یه هفته دیگ مونده فقط ی هفته دیگ تا تموم شدن این لعنتی. با همه این اوصاف ب فنار که نمیتونم صبح زود بیدار شم ورزش کنم ب فنار که الان نه شبه من دارم بالا پایین میپرم ی نفرم تو سابم داد میزنه سینگل سینگل دابل سینگل سینگل دابل وان مر تایم! به فی نار ک همسایه پایینی هم فمیده فیوریت سانگ مربی این سیدی ایروبیکه چیه، اینکه من نه شب تو سرش بالا پایین بپرم بهتره یا کله سحر ؟ هوم ؟
The simplest (and preferred) approach to crosstalk reduction is to improve the crosstalk suppression at the device level; in other words, let the device
.designer worry about it
این ی بخش از مرجع دوم منه، بعد استاد از من میپرسه چرا به جای مرجع اول مرجع دوم رو میخونی؟ به یک دلیل خیلی واضح! همین جمله ای که این بالا بُلدش کردم به احتمال نود درصد تو مرجع یک اینجوری نوشته شده برای مطالعه ی بیشتر به فلان مقاله و فلان مرجع مراجعه کنید، ولی نویسنده مرجع دو خیلی آدم باحالیه عقیده داره بعضی چیزا اساسا به ما ربطی نداره و خوندنشون از این شاخه به اون شاخه پریدنه، نمونش همین جمله ی بالا به طور کاملن مستقیم داره به آدم میگه پاشو خودتو به یک ماگ گنده چای داغ و نون خامه ای مهمون کن حالشو ببر . خداعی شما بودید مرجع دو رو انتخاب نمیکردید؟