- محققا هنوز دارن بررسی میکنن ببینن من چ جوری تو این ی وجب دس شویی خوردم زمین ک نصف بدنم کبود شده ؟ :|


- با این یکی، میشه سومین چایی ک امشب ریختم و یادم رفته بخورمش. ولی اومده بودم ی چیز دیگ بنویسم ب هرحال، من قبلنم وبلاگ داشتم، آدرسش رو ب دوستام هم دادم باسه تجربه، چون خیلی توش از روزانه هام مینوشتم به بهتر نوشتن و کاملن صادق بودن کمک میکرد، از اینکه آدرسش رو ب دوستام دادم پشیمون نیستم ولی از اینکه پروندمش ی خورده. بیشترین سوالی ک روز دفاعم از من پرسیدن این نبود ک چند شدی این بود ک وبلاگت چی شد؟ حقیقتا من هم دوسش داشتم، برام مث دورهمی بود با همه آدمایی ک برام عزیزند. اینجا رو ک ساختم هم آدرسش رو ب دوستام دادم اینبار آگاهانه، هرچند مطمئن بودم باید ی روز این یکی رو هم بذارم کنار ولی اینبار تصمیم ندارم بپرونمش، چرا عاقل کند کاری ک بعدش چیز شود ؟ در اولین فرصت کوچ میکنم ی جای جدید، اوضاع زندگی الانم میگ این اولین فرصت میتونه ی ماهه دیگ باشه حتی، ولی اتفاق میفته، چون وقتشه. 


- برنامه ریخته بودیم فردا بریم سمینار مخابرات نوری،  ب طور خیلی اتفاقی متوجه شدم لوگوی بالای اطلاعیه باسه دانشگاه شریف نیست باسه صنعتی اصفهانه، صنعتی اصفهان خجالت نمیکشه اسمش رو میذاره بالای لوگوی یه دانشگاه دیگ باعث تشویش اذهان عمومی میشه ؟ :|    


- ترم هفت کارشناسی من اینجوری بود، مایکرویو ، آنتن ، مخابرات 2، مدار مخابراتی، اکتیو سیرکت (یه درسی بود ک من و آقای آبی با دانشجوهای دکتری برداشته بودیم به دلیل ی جور مازوخیسم درونی ک فقط توی من و ایشون تا حالا مشاهده شده! البته بعدش دانشگاه ب خاطر این تخلفمون پوستمون رو کند :|) از صب تا شبم با اینا میگذشت، میتونی تصور کنی چ حالی مزخرفی داشتم ؟ الانم دیقن همون.


شرح حال

کوشش چه میکنی که از این سنگ بگذری ؟

کوهی است پشت سنگ از این بیشتر مکوش 


+ فاضل 

معیار های من میگن در اوج خستگی و خواب آلودگی و کار روی هم تلنبار شدگی و شام نخوردگی برای شخص مقابل احترام قائل بشو و جوابش رو بده ، معیارهای من در نود و نه و نه دهم درصدموارد گند میزنن ب آرامشم. خب عزیز من وقتی شخص مقابل شونصد بار ثابت کرده نباید براش وقت بذاری چرا تو آخه ؟ چرا آخه واقن ؟!! 


دیشب سارا گف شام نذار لازانیا گذاشتم، من سرشار از ذوق اصن نمیدونی ، من عاشق لازانیام چون، از غروب تا یازده ب عشق لازانیا چیزی نخوردم، ولی خب خدا ایشالا این تلگرام و گروه های آشپزیش رو از صحنه روزگار محو کنه، لازانیای اسفناج ؟! اسفناج آخه ؟!!! 

بعد سارا پیام داده غذا چطور بود ؟ من در حین اینکه ب اسفناج های تو سطل آشغال فکر میکردم براش نوشتم خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه آبجی، از اونجایی ک ملوم بود سارا خودشم ب حماسه ای ک آفریده واقفه گف ینی بازم درس کنم برات؟ آدم رو ببین تو چ شرایطی قرار میدن :| اسفناج آخه ؟!!!

صب زنگ زده ک همسر رو برده بیمارستان معده اش ی سره شده :| بعد تازه میگ نمیدونم چشه :| بش میگم ب اسفناجه فکر کن، اسفناج ؟!!  اسفناج آخه ؟؟؟؟  


-" مدیریت یادداشت ها" ی بلاگ اسکای میگه من صد و بیست تا پست نوشتم ک تصمیم گرفتم منتشر نشند. 


- داماد آهنگ گذاشته میگه این باسه تو گوشش بده حتمن دوسش میداری، گوش دادم  آهنگ یاور همیشه مومن، گفتم این فیوریتِ دارک چاکلت بود، گف دارک چاکلت کیه ؟ من خودمم دیگ نمیدونم دارک چاکلت کیه، اصلن از اولش هم نمیدونسم، فقط یادم اومد من اون موقه ی اچ تی سی سفید داشتم، بحث رو پیچوندم ب اینکه یادته من ی اچ تی سی سفید داشتم ؟ اچ تی سی سفیده ب دادم رسید. 


345

هفت صبح جلسه میذاره ک ب قول خودش کامروا بشیم، ولی نمیدونم چرا این استاد من توجیه نمیشه من اگه کله سحر از خواب بیدار شم بیش تر از اینکه کامروا بشم هاپوکومار میشم :| بعدم هی ب من میگه چرا چیزی نمیگی شما ؟! واقعا توقع داره من با چشای نیمه باز صدای خروسی دم صبم چیزی هم بگم ؟!

من باید برم چن تا حرکت رزمی یاد بگیرم اینجوری فایده نداره :/


نوشته که :

"آرامش نفس، راه رسیدن به لذت پایدار است. پایین ترین مرتبه آن آرامش حسی است، یعنی قلب و مغز و سایر اجزای بدن آرامش داشته باشند. اضطراب حسی دائمی از عوامل اصلی امراض جسمانی است.

راه کسب آرامش حسی، تعطیل کردن حواس پنجگانه است، کاری که در خواب بصورت طبیعی انجام می شود. آرامش در سطح خیال هم به همین طریق بدست می آید یعنی ورودی های حسی به حداقلی که لازم است برسد. ولع امروزی ما برای کسب همه نوع خبر از همه جای دنیا، ارمغانی جز اضطراب ندارد."


بدن پنج تا ورودی حسی داره مغز اطلاعات رو از این پنج تا ورودی میگیره پردازش میکنه و خروجی تولید میکنه، منظور نویسنده بالا از تعطیل کردن حواس و ب حداقل رسوندشون اینه که ورودی چرت ب مغزت ندی، مثل وقتی ی هدف خیلی خوب داری و واقعا برای رسیدن بهش مشتاقی ولی وقتی نگاه میکنی میبینی در طول روز کاملا در جهت عکس رسیدن ب هدفت داری تلاش میکنی، دلیلش همون ورودی های نادرستیه ک ب مغزت میفرستی، خب تا اینجای حرف ایشون کاملن قابل قبوله ولی ی چیز مهم رو در نظر نگرفته، مغز آدم ی سیستم بی حافظه نیست ک خروجیش فقط به ورودی هایی ک تو اون لحظه میگیره بستگی داشته باشه، بدبختی دیقن اینجاست که مغز یه سیستم با حافظه است خروجی اش تو هر لحظه به ورودی هاش تو همون لحظه و بایگانیش از اطلاعات قبلی بستگی داره. ظاهر مرداب میتونه آب زلال رو نشون بده ولی وقتی همش میزنی تازه گندش درمیاد، مغز ورودی هاش رو با بایگانیش هم میزنه اونوقته ک گندش در میاد.


توضیح : نگارنده متن اول عضو هیئت علمی یکی از دانشگاه های خوب تهرانه دکترای فلسفه اس با اطلاعات خیلی عالی پزشکی ریاضیات و نجوم، از معدود آدماییه ک من واقعا قبولش دارم. 



343

فرقی نمیکنه چه شکلی بودم، با چه قیافه ای با چه هیکلی، فرقی نمیکنه چه سبک زندگی ای داشتم، فرقی نمیکنه چقدر آدم موفقی بودم یا نبودم، حتی فرقی نمیکنه ک چه کشوری فقط کاش ی جایی بودم ک میشد توش این موقع شب با ی پیرهن خنک بزنی بیرون، قدم بزنی،  یک عالمه، تا خودِ صبح تا خودِ خودِ صبح، خودت تکی تکی، ای کاش ..


342

با استاد و همکارش تو آسانسور بودیم بعد 

همکار استاد: ایشون دانشجوی شمان ؟ (اشاره ب من ک مث ی دسته گل واستاده بودم اونجا :|)

استاد: بله. 

همکار استاد: ماشالا 

استاد :|

من :|  ی لحظه احساس کردم استاد عمر و جوونیش رو گذاشته پای من بعد عین یه دسته گل :| من رو تحویل جامعه داده. کم مونده بود برم دستش رو ببوسم حتی :|

در نهایتم اونطرف برا اینکه سوتیش رو جمع کنه گفت آخه زیاد میبینمشون تو اتاق شما. 


+ الان باید بگید ماشالا :|


 

341

بعضی ها رو ناامیدی بیچاره کرده من رو امید زیادی .


340

این روزا خدا آفتاب نود درجه ی خط استوا رو دایورت کرده رو تهران. ولی نمیدونم چرا حواسش نبوده ملت اینجا گناه دارند چونکه نمیتونن با دو تیکه برن بیرون با سه تیکه هم نمیتونن حتی.