امروز دیر رسیدم سر کلاس. یعنی دلم خواست ک دیر برسم. ویدئو پروژکتور روشن بود برقا خاموش پنجره های نیمه باز با هوای نه چندان گرم. روی هم رفته میشه گفت همه ی شرایط ی کلاس ایده آل واسه منو داشت. نشستم ردیف آخر. اولش استاد داشت دقیقن راجع ب درس حرف میزد بچه ها تو صندلی هاشون پخش بودن بعد بحث رسید ب فیلترینگ مدیاهای معروف مثل تلگرام بچه ها کم کم نود درجه شدند من پخش بودم تو صندلیم. استاد تحلیل میکرد درآمد شرکت مخابرات چقدره و با اومدن مدیاها چقدر دچار ضرر شده بچه ها خیز برداشته بودند به سمت تخته من همچنان پخش بودم توی صندلیم. استاد گفت فلان وزیر تو فلان سال گفته نفت رو تحریم کنند عب نداره من کشورو با درآمد مخابرات می چرخونم یکی از پسرا ب حرف اومد ک وزیر کی بوده یکی از بچه های دکترا گفت کارمند شرکت زیرساخته، ی نفر دیگ تو مخابرات کار میکرد کلاس تبدیل شد ب مناظره، توضیح پروژه ها، قانون ها بچه ها کاملن ب تکاپو افتاده بودند و من پخش بودم تو صندلیم داشتم پنجمین پیاممو ارسال میکردم ب دونه برف "کی میرسی ؟" استاد گفت برا امروز بسه ولی من دلم میخواست همچنان پخش بمونم تو صندلیم اون ته ته خوب بود من این درسو دوس دارم ب نظرم آدم وقتی ی درسی رو دوس داره فقط باید پخش بمونه تو صندلیش بعد خوب نگاه کنه و خوب گوش کنه.
-مثلن تو ی بار وقتی من بلوز شلوار صورتی کمرنگ پوشیدم بم گفته باشی سعیده شبیه گل یاس امین الدوله شدی. من ازت پرسیده باشم گل یاس امین الدوله چ شکلیه. تو گفته باشی صورتی و ظریف. مثلن من هر وقت لباس صورتی میپوشم یاد چشمای تو بیفتم که توش پر گل یاس امین الدوله است :)
-ب نظر من اینی که میگن " هر اتفاقی برای آدم میفته بازتاب افکار درونیشه" چیز ترسناکیه. من اصلن از این خوشم نمیاد. از هرچیزی شبیه این جمله هم خوشم نمیاد. این روزا همش این حرفا رو به هم میگیم تا حال همو خوب کنیم ولی چرا هیشکی حالش خوب نمیشه ؟ وقتی ب یه نفر بگی هرچی فکر کنی همون میشه ی روی سکه اینه که خوب فکر کن تا خوب برات پیش بیاد ولی روی دیگه ی سکه اینه "هر گندی بالا اومد تقصیر خودته" تقصیر اون فکری ک داشتی. بعد آدم از ی جایی به بعد دیگ ب خودش بی اعتماد میشه دیگه برای خودش رویا نمیسازه چون از خودش میترسه از اینکه دوباره اشتباه کنه... هر آدمی احتیاج داره ی وقتایی تقصیر خودش نباشه هر آدمی ی جایی تو زندگیش نیاز داره انگشت اشاره اشو ب سمت خودش نگیره خودشو تبرئه کنه بگه تقصیر من نبود من باعثش نبودم من تلاشمو کردم ولی نشد.
-مغز چیز خوبیه البته به جای چیز خوبیه باید بگم چیز هیجان انگیزیه مغز آدم می تونه ی سری موضوع کاملا بی ربطو به طرز منطقی ای به هم وصل کنه. مثل چی؟ مثلن تا حالا شده بعد چند دقیقه ب خودت بیای و از خودت بپرسی داشتم به چی فکر می کردم ک رسید ب اینجا ؟ بعد ک به فکرات نگاه میکنی میبینی مغزت تو کسری از ثانیه ی سری چیزای بی ربطو به طرز کاملن منطقی ای چسبونده به هم برای همین میگم هیجان انگیزه مثل اینه که ب یکی بگی با هویج و تخت و کتاب و آدم و لاک جمله بساز. مغز دقیقن همون چیزیه که حال آدمو خوب میکنه. بعضی وقتا آدم همه ی تلاششو میکنه ولی حاصلش میشه هویج و تخت و کتاب و آدم و لاک! لازم نیست به مغز ورودی های غیر واقعی بدی تا حالت خوب شه مغز میتونه هرچیزی که به نظرت غیر منطقی اومده رو منطقی کنه بعد حالت خوب میشه چون میبینی همه چی سرجاشه دقیقن همونجایی که باید باشه.
-از بین جمعیت خودشو رسونده بهم سرشو گرفته زیر چادرم میگه سعیده بغلم کن تو همیشه ی بوی خوبی میدی. میخوام بش بگم دیگ بزرگ شدی بیخیال میشم بغلش میکنم.
- ی جوری این روزا ساکتم که دارم برای خودم نگران میشم.
-اگر چیزایی رو میخوای ک تا حالا نتونستی بدست بیاری اصلن لازم نیست ی آدم دیگ بشی اصلن لازم نیست ی کار خیلی خاص بکنی فقط لازمه هرچیزی به گذشته زنجیرت می کنه رها کنی.
ی کتاب از کتابخونه گرفتم تحت عنوان java in 21 days ی نفر اولش با مداد نوشته:
" not in 21 days, even in 21 years ! you can't learn object oriented programming using this book"
کتابو بستم گذاشتم کنار. دارم فیلم میبینم . من خیلی با جنبه ام. :|
وقتی داشت حرف میزد ی چیزی زیادی آشنا بود صدا یا لحن حرف زدنش نبود سعی کردم به بقیه ی حرفاش گوش بدم ک خودش مسئله رو حل کرد "ناخودآگاه" سرشو تکون داد خندید. ی لحظه حس کردم نیکولا نشسته جلوم. اون حس آشنا همین بود این حالت خنده و تکون دادن سر "ناخودآگاه" ی صدایی تو سرم گفت " سعیده این آدم حرفش حرف نیست ! " اون هی حرف میزد من دیگه گوش نمیکردم صدای توی سرم هی می خندید هی می گفت" سعیده این آدم حرفش حرف نیست!"
یکی از بی رحمانه ترین سوالایی ک ی آدم میتونه بعد از کلی تلاش از خودش بپرسه اینه : " خب ک چی ؟ "
یکی از قانونهای طلایی من تو زندگی این بود ک " اگر تو کاری ب کار محیط اطرافت نداشته باشی محیط اطرافت هم کاری ب کار تو نداره" ولی خب گذر زمان ثابت کرد این قانون ن تنها طلایی نیست بلکه کاملن تو دسته ی خیلی قهوه ای ها قرار می گیره.
- می ترسه.
از چی ؟
- از ی چیزی ک من نباید بدونمش. قدرتشو جمع کرده بود ک جلوی ترسش وایسه ولی واینستاد.
چرا؟
- چون فکر میکنه من دوستش ندارم. باورت میشه فکر میکنه ک من دوستش ندارم ؟!
اگر میدونست چقدر دوستش داری :)
- اگر میدونست ک چقدر دوستش دارم ..
ی سوپی درست کردم ینی ی سووووپی درست کردم
فرزندم اگه ی روزی خواسی سوپ بپزی ی قاشق برنج. فمیدی ؟ ی قاشق. کمتر حتی. و گرنه سوپت چیز میشه مامان جان خیلی چیز :|
هفته دیگ سمینارمه و حسی ک الان دارم اینه ک از هر چی نورو و فیبرو شبکه نوریه حالم ب هم میخوره. ی چن روزی مهمون دارم. مهسا اومده اینجا. مهسا دختر خوبیه و من بیشتر دوسش دارم اگه محکم بوسم نکنه :| هر ی ساعت ی بار لپمو نکشه :| و بی هوا بغلم نکنه بگه عین گنجشکای خیس میشی :| همه چی آرومه نقطه.
من سال اول دانشگاه : هوررررااااا از اول تیر تابستونم شروع میشه.
من سال دوم دانشگاه: آخجوووون از نیمه اول تیر تابستونم شروع میشه.
من سال سوم دانشگاه: تا وسطای مرداد کار آموزی رو برم دیگ تابستونم شرو میشه.
من سال آخر دانشگاه: هفته اول شهریور دفاع کنم تابستونم شرو میشه.
من سال اول ارشد: نیمه شهریور سمینارمو بدم تابستونم شروع میشه. :|
من سال آینده : تابستون ؟؟!!! مگ داریم ؟؟ مگ میشه ؟! :(
+حل شد.
- چه جوری ؟
+اون عاشقه قدرته. من فقط توپو انداختم تو زمینش.
-ینی چی ؟
+ینی کاری کردم ک احساس قدرت کنه.
-و بعدش ؟
+این ک چی فک کنه دیگ بستگی ب درجه هوشمندی خودش داره و .. . مهمه ؟ ;)
- پسر عمه زا کو ؟
+ داره فوتبال می بینه.
- فوتباله کجاست؟
+ ستارگان جهان با مشعل های خاموش ایران :|
مکالمات من و پدر حمایت از فوتبال ایران.