بچه ک بودم از شیرینی و هر چیز شیرین بدم میومد مسلما شکر هم تو لیست سیاهم بود. مامان صبح آ مجبورم میکرد صبونه بخورم. یک لیوان چایی شیرین هم جز لاینفک مراسم صبونه بود. دیر بیدار شدمو و مدرسه ام دیر شدو عمو دم در منتظرمه و هر بهانه ای از این قبیل چایی شیرینو حذف نمیکرد. چایی شیرین بود و باید میخوردیش. ی مدت ک گذشت فهمیدم اگر ی پیمونه ی مشخصی شکر بریزم تو چاییم دیگ هیچ مزه ای نمیده ن تلخ ن شیرین مثل آب. اولش سخت بود بعدش با مهارت این کارو میکردم. چیزی ک خوشم نمیومدو تبدیل میکردم ب چیزی ک هیچ حسی بم نمیداد. الانم دلم دقیقن میخواد همین کارو با روزام بکنم دلم میخواد با مهارت این عدم توازنو برسونم ب ی حالت متوازن خوب حالتی ک ن تلخ باشه نه شیرین مثل آب.